-
جوادی
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 17:02
خندهدار بود که با خطوط پای چشمانش و چند موی سپید شقیقهاش عاشق باشد امروز اما آدمی شدهام جدی خندهدار است که بخواهد با پوست چروکیده و موهای سپیدش عاشق باشد فردا شاید آدمی شده باشم جدی عشق تو چرا پیر نمیشوی بگذار این سه سپید شقیقهام را باور کنم
-
جوادی
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 17:02
آن زن تنها که بالای تپه ایستاده و به دشت زل زده منم..
-
جوادی
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 17:00
ترجیح می دهم در هیمه های هندو خاکستر شوم اما به لحد نفرین زده بیگانه ات نگذارندم..
-
جوادی
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 17:00
به خودم قول دادم فردا بعد از انجام شدن کارم برم سینما و بعد یه کم ا نقلاب گردی و در نهایت یه کافه نشینی تنهایی شاید به خاطر اون کتاب فروشیه تا هفت تیر هم رفتم
-
سازدل
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 19:06
تا زمانیکه خودخواهی هرگز روشنفکری را تجربه نخاهی کرد
-
سازدل
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 19:06
عامل ِ بی تفاوت شدن فاصله ی ِ به وجود آمده نیست ... ، حوصله ی ِ از بین رفته است ...
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:16
تو لعنتی؛ همه جا هستی. توی چشمکزدنهای لامپ هالوژنی نمازخانهٔ اردوگاه. روی زبری چمنهای مصنوعی. در روشناییِ روزهای سنگی کندوان، در پیچخوردگی پاها وقتی از پلههای کلهقندی بالا و پایین میروند. در تعم لواشک انار. لابهلای شیرینیِ عسلهای چهلگیاه. میان تاروپود کولهپشتیهای دستباف. در اشکهای دخترکِ نوبالغ، سرخیِ...
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:16
عشق جایش تنگ است! نامه ای در جیبم ... و گلی در مشتم... غصه ای دارم با نی لبکی... سر کوهی گر نیست... ته چاهی بدهید... تا برای دل خود بنوازم... عشق جایش تنگ است! (حسین منزوی)
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:15
سرفهها امانش را بریده بود. لابهلای دندهها یا شاید جایی فکر کنم همان قفسهٔ سینه باشد آری همانجا غریبهای بود. کز کرده خمیده خیره به جایی.
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:15
فریبم دادی. همهٔ سیبها را خودت خوردی. میخاهم اشتباه کنم.
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:15
فراموش نکن قراری داشتیم با هم. برویم. بگردیم. قدم بزنیم. بخندیم. شاید هم خدا را چه دیدی، پرواز کنیم. امروز با تو خاهم بود. شعر خاهیم خاند. از پیادهروهای ولیعصر و سیاهی میدانهایش گذر میکنیم. میدانم تو لبخند میزنی. همهاش برای همین است، باور کن. امروز هم تماس گرفتم با تو. با بوقهای ممتدِ مغرور. پیدایت نمیکنم....
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:14
جانمازت را که آب کشیدی نماز بخوان برایم زیرِ باران..
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:14
از روزی که مجبور بود روسری سرش کنه و روزه بگیره ۲۰ سال گذشته کدام شمع؟ کدام کیک؟ کدام جشن تولد؟ او که بیست سال پیش مرد! با جشنهای تولدش، با عکسهای بیروسریاش و با همهٔ خندههای صدادارش..
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:14
این روزها همهٔ رانندههای تاکسی به صدای هایده گوش میدن و اشک میریزن.. مسافرها هم..
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:13
کال بودهام و ترش شاید برای تو پوسیده بودی از پختگی له شدی رفتی نماندی برای من
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:13
آنانی که از گذشته عبرت نمیگیرند محکوم به تکرار آنند (برای میم که امیدش امیدوارم میکرد و رفتنش...)
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 18:12
"آرتور مبلر شوپن هاور" (فیلسوف بزرگ آلمانی در قرن19که بعدا به او نسبت بانی ی مکتب بدبینی داده شد...) در تنها کتابش: (جهان نمایش اراده یا اراده هاست) می فرماید: جهان زیبایی ندارد...هرکس می گوید جهان زیباست او را به: زندان، بیمارستان، تیمارستان، میادین جنگ، شکنجه گاه ها، بازار برده فروشی، ووو...ببرید تا ببیند...
-
هوشیار
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 17:41
خاطره باز که باشی ... چائی ات توی ِ یک قوری ِ بند زده دَم می آید ...
-
کشتکار
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 18:07
کاغذ خائن نیست، چیزی را از کاغذ پنهان مکن هر چه را که در ذهنات میگذرد بر روی کاغذ بیاور زندگی ِ تو همان است که آزادانه از ذهنات عبور کرده است٬ هیچ کس جز تو، تاریخ خصوصی ِ تو نیست و هیچ تاریخی جز تاریخ ِ خصوصی ِ تو وجود ندارد. جنون ِ نوشتن - رضا براهنی
-
کشتکار
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 18:06
گاوها ممکن است مقدس از آب دربیایند ولی هیچگاه یک انسان به درجه ی تقدیس نمی رسد.یک گاو مقدس دو هزار ادم مقدس را می ارزد.فاعتبرو ...
-
کشتکار
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 18:06
مرا کجا رها کرده ای که پیدا نمیشوم بی تو؟! کامران فریدی
-
کشتکار
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 18:05
بعد به آرزوهای در ترافیک مانده، زنگ بزن بگو شب دیر می آیی...
-
کشتکار
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 18:05
می دانی جای خالیت بزرگ شده مردی شده برای خودش
-
سازدل
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 13:44
فقط چند شاخه نرگس بود، اما من خوشبخت ترین بودم.
-
سازدل
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 13:43
چه میشود اگر از یاد ببرم به کدام صفحه از زندگی ام رسیده ام؟چه میشود اگر بخواهم به قول همینگوی موسیقی ای باشم که نشود راجع به آن کلمه ای گفت و نتوان در موردش سکوت کرد؟
-
سازدل
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 13:42
اینجا تهران – ساعت 11 شب در تاکسی نشسته ام و صدای راننده دیگر برایم تکراری شده... فرودکاه(ب جای گ، ک میگفت) .. فرودکاه یه نفر.. کمی بعد زد به شیشه و گفت: پول اون یه نفر رو میدین راه بیفتیم؟ ..-من بعد از کمی فکر : ..نـــه..! شیشه را بالا می برم که صدا به داخل تاکسی سرازیر نشود ولی صداهای زیادی با هم مخلوط می شوند.....
-
نامی
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 15:33
بیا این صورت خیالی ات را که جا گذاشته ای بردارُ ببر صورت خیالی مفارق از ماده می خواهم چکار؟ + سر کلاس ِ مثلا مبانی زیبایی شناسی مشاء و اشراق و به واقع فلسفۀ اسلامی که استاد از صورت محسوس و صورت خیالی بحث می کرد، هوار شد روی سرم، قطعۀ بالا. عکس هم تصویر یک نوع گل است به اسم گل ِ خوابگاه! اختراع ِ خودم!
-
نامی
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 15:33
همه اش که نباید ترسید راه که بیفتیم ترسمان می ریزد. ماهی سیاه کوچولو ـ صمد بهرنگی
-
نامی
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 15:33
انگار روزها تمام نمی شوند مثل آدامس بی مزه ی گوشه ی لپت کش می آیند و می چسبند به یک روز دیگر و یک روز دیگر
-
نامی
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 15:32
خطر با احتیاط حرکت کنید به روزهای غمناک و نمناک نزدیک میشویم.