-
سازدل
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 19:03
هستی ، و نبودن مرا نمی فهمی. این است، مفهوم گسترده ی همه ی همیشه ها و هیچ وقت هایی که ردیف می کردی در کلام مهربان نافذت،که دیگر هم مهم نیست البته. دیگر مهم نیست که از سیم برق بالای سرت ، چند پرستو پر زدند و هیچ گاه بازنگشتند و باقی مانده ها برایشان آواز هجر سر دادند. معلمان دبستان را خدا بیامرزد. چه کار بیهوده ی بی...
-
سازدل
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 19:02
اتفاقهایی در زندگیت پیش می اید که در لحظه فکر میکنی: حقت نیست یا نباید سر تو می امد...یا پیش خود میگویی :در حقت بد کرده اند. یا میگویی :من که داشتم زندگیم را میکردم... می گذرد... قسمتهای جا افتاده ی پازل را کنار هم میگذاری قسمتهایی را که در ان موقعیت ،به خاطر حساسیت اتفاق یا ماجرای پیش امده به اشتباه جا داده بودی ،...
-
سازدل
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 19:00
میگویند زندگی ادمی به دمی بند است و ... نمیدانم چرا تنها این مصرع از شعر سعدی دائم در ذهنم تکرار میشود: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود ... وصف حال ( من ) بود ان لحظه...ان لحظه ی شوم ممنونم خدا...ممنونم ...ممنونم که من- سالم ه ستم و میخند م ..
-
سازدل
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 19:00
تو به وضوح در همه چیز بی نهایتی! حتی در عَلَم کردن فعل یک استفهام انکاری ، که .... "آیا خدا برای بنده ی خویش کافی نیست؟!"
-
سازدل
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 19:00
فکر کردم زیر این بید مجنون چه کار دارم که یک ساعت است اینجا نشسته ام و بلند نمی شوم؟! فهمیدم، گویا دلم به تو فکر کردن را در این نقطه ی زمین، بیشتر پسندیده است!!
-
سازدل
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 18:59
دوباره دست بر دامن غزل های حافظ شده ام و باز همان صحبت همیشگی ، که "نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد! "... به سراغش هم که نروی ، خودش به در خانه ات می آید. غزل هایش را می گویم! و باز تاکید می کند که نه، هنوز هم گمان نکن عزیز، که کسی یارای ورود به دل تو را داشته باشد! _مثل همیشه اش_. نه ،هنوز هم کسی نیست، و...
-
سازدل
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 18:58
اتاق را باید گرم تر کنم. نمی شود که اینطور یخ کرد! نمی شود که دستانم اینگونه بی رمق باشند و بی حس! بالاخره باید کاری کنم! شاید خانه ام را در کوره بنا کردم. یا شاید رفتم جایی مثل نانوایی ، شاغل شدم! هر کس هم که گفت دختر که شاطر نمی شود، راهنمایی اش می کنم به یک شب سرد !...
-
سازدل
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 18:57
عادت کرده ایم هر روز دوش بگیریم، اما یادمان می رود که ذهن مان هم به دوش نیاز دارد. گاهی با یک غزل حافظ می توان دوش ذهنی گرفت و خوابید؛ یک شعر از فروغ، تکه ای از بیهقی، صفحه ای از مزامیر، عبارتی از گراهام گرین، جمله ای از شکسپیر، خطی از نیما... ، ولی غافلیم.
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:20
یقهی آسمان را ول کن خدا که کارهای نبود... ما از ما بودن ترسیدیم.
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:19
یک جمله ی کلیشه ای هست که هیچ وقت به ان ایمان نداشتم: ... و انها به خوبی و خوشی تا اخر عمر در کنار یکدیگر زندگی کردند.
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:18
سلامتی اونی که واسه رفتنش گریه کردیم رفت واسه دوستاش تعریف کرد,خندیدن...!!! :|
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:18
مراقب باش که چه آرزویی میکنی چون ممکنه برآورده بشه رضا کیانیان خانه ای روی آب
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:18
برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است . کسی که چنین می پندارد ، به گامهای خود نیز ایمان ندارد .
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:17
لعنت به فرصت، که خدا هیچ وقت آن را برای داشتنت به من نداد... "محمدصادق رزمی"
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:17
وسط ِ این هق هق های ِ لعنتی ... یک لعنتی تری باید باشد که آدم او را به نام ِ کوچک صدا کند ... . . . که نیست انگار ...
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:17
نمی توانیم بدون اینکه مشعل خودمان را روشن کنیم مسیر شخصی دیگر را روشن نماییم.
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:16
میدانم که چه روزگاری داری حقیقت را از ما پنهان کرده اند اما یک چیز را فقط یک چیز را نمی توانندکتمان کنند حدس میزنی که چیست ؟ دروغ ؟ بله ، دروغ را دوستی هامان را و عشق هامان را نیز نمی توانند کش بروند . « خسرو گلسرخی »
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:15
رنـگـــ از روی تـو پـریــــــد مسـتی از ســـــر مـن ، صفـحـــــه ی دوم شــناسنـامــه ام رسـمـی شــد نـرسـیــــده به مـهــــر رای هــای نـداده ، ایـن بـهـــانـه هـم تـزئـینــــی اسـتـــــ مـن ، تـو بـــــوده ام از پـیـشـتــــــر هـا ، حــالا حــرفـــــم بــه جـهـنــــــم خـــودم کـه قـضــــــا نـشـــــده ام هـنـــــوز...
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:15
دلم می خواست پاهایم در کفش های زنانه ی آن دوران ، لق نزند ، مثل آدم راه بروم، نمی شد! دلم می خواست لباس تور دار خواهر بزرگ ترم اندازه ام شود، نمی شد! دلم می خواست سوادم به فرمول های آلفا و بتا دار و توابع سینوسی توی کتاب های دختر خاله هایم قد بدهد، نمی داد! دلم می خواست وسط جر و بحث های آدمها قدی علم کنم ، صدایم را...
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:14
ناراحت کردنم، استعداد می خواهد. هر کسی اصولا آنقدر ارزش و اهمیت ندارد، که به خاطرش داغ کنم! اگرهم روزی داشته، دیگر ندارد. آدم ها که وحی منزل نیستند؟! بروید مردم، خدا روزیتان را جای دیگر حواله کند!
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:13
آقا یه سوال! چرا قالب وبلاگ همه مشکیه؟! کلاس داره ؟ بابا این همه رنگ آخه! کور شد چشم تو این تاریکیا !
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:12
بین خودمان بماند! تمام راهی را که تا اینجا آمدم، برایت علامت گذاشته ام! می دانم روز پشیمانی ممنونم می شوی که به فکرت بوده ام!
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:12
گفت و رفت و مرا تا توانست از سر راهش کنار زد، و هیچ گاه باورش نشد که من هنوز با همین چهار جمله ی کوتاه، درگیرم!
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:11
دلتنگ که می شوم، غصه می خورم! غر غر می کنم! دلتنگ که نمی شوم، دلم برای دلتنگی تنگ می شود!! تکلیف من و دلم را کسی هست کمک کند ، روشن کنیم؟!
-
هوشیار
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 13:11
یک کاری باید بکنم که حساب روزها قدری از دستم برود! اینهمه هوشیاری تیز و محکم را ، در این زمینه، نمی پسندم! راهی برای گیج شدن سراغ ندارید؟!
-
زارع
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 22:21
-
زارع
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 22:21
تنهائی یعنی محدود شدن در بی نهایت ِ یک نبودن ...
-
زارع
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 22:20
عشق نه دادنی است و نه گرفتنی ؛ عشق شریک شدنی است . پائولو کوئیلو
-
زارع
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 22:20
میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم در دورتـــــرین نُـــقطه ... دقت کن!!! رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری آسیــــبی به درخت نــــزن بـــــه همان سیــــب های کِرم خورده ی روی زمــــــین قانـــــــــــــع بــاش
-
زارع
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 22:19
از دست می روند ..! همه ی آن چیز ها که ..... سخت سخت . .. به دست آمدند