-
هوشیار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 12:50
هی هیچ روی هیچ هی هیچ روی هیچ . تمام عمر سرگرم لگو بازی ی کودکانه ای بوده ایم /.
-
سازدل
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 12:53
بگو دومرتبه این را که: « دوستت دارم » دلم هنوز به این جملهی شما گرم است بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است من و تو اهل بهشتیم اگرچه میگویند جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است... بی نهایت دوستون دارمامروز حرکت کردم"سال تحویل امام رضام"از من خداحافظ... سال نو تان هم مثل همیشه سبز...
-
نامی
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 09:55
آری رفیق .... ما به همین وسعت غریبیم برای همیست تمام آدم های درون بیلبوردهای شهر بی رحمانه می خندند دنیا همینست مرد فحش های نجویده ای زیر برج میلاد ... پیک های مشروبی که سرت را گرم ِ بی کسی هایت کند و مردمی که شبیه گلبول هایت از سر ِ وظیفه می روند و می آیند آنوقت تو می خواهی جهان را با چتری نجات دهی که برای سنگینی های...
-
نامی
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 09:47
بعضی آدمهــــــا یهـو میــان ... یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن ... یهـو میشن همــــــه ی دلخـوشیت .... یهـو میشن دلیـل خنــــــده هات... یهـو میشن دلیل نفس کشیــــدنت ... بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــرن .... یهـو گنـــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات ... یهـو میشن دلیل همــــــــه ی غصــه هات و همـــــــه ی اشکات ....
-
نامی
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 09:47
مــن کـه میدانـم ... بـه کودکی هم اگر برگردم ... تو همــان شیشـهی شیر گمشدهام میشوی ..
-
نامی
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 09:46
تلخ تر از خود جداییها آنجایی است که بعدها آن دو نفر هی باید وانمود کنند که چیزی بینشان نبوده که هیچ اتفاقی نیفتاده که از همدیگر هیچ خاطرهای ندارند هی باید وانمود کنند وانمود کـــــــــــــــنند.....!
-
نامی
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 09:46
تنگی نفست را نینداز گردن آلودگی دلت را ببین کجا گیــر کرده
-
نامی
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 09:45
من از هفت سنگ می ترسم می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم که دیواری ما را از هم بگیرد بیا لی لی بازی کنیم که با هر بار رفتنی دوباره برگردیم...........!
-
نامی
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 09:45
از آنروز که رفته ایی کارت شارژها را سیگار میخرم و با خیابان حرف میزنم همینطور پیش برود گوشی را هم باید بفروشم و کفش بخرم?
-
نامی
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 09:44
مرا به تختم ببندید ... و سیگاری برایم روشن کنید ... و تنهایم بگذارید ... هرچقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید ... من دارم " او " را ترک میکنم !
-
نامی
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 09:44
آدم است دیگر ... گاهی دلش تنگ می شود ... حتی برای اینکه نیمه شب یواشکی ... شماره ات را بگیرد و بشنود ... مشترک مورد نظر شما ... در حال مکالمه با مشترک مورد نظر خودش است
-
هوشیار
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 16:57
صبح جمعه است، دارد میشود ظهر جمعه، بیدار شدهام به خاطرش... میدانید به خاطرش یعنی چه؟ به "خاطر"ش... هیچ کاری نکردهام، همه هنوز خوابند، همیشه من اولی بیدار میشوم، اجاق را روشن میکنم، کتری میگذارم، تا آب جوش بیاید بدوبدو مسواک میزنم، هولهولی با حوله صووووووورتیام صورتم را خشک میکنم، صورتم بوی صابون...
-
هوشیار
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 16:54
پشت این عکس نمی تواند دیوار باشد من پشت این عکس با تو قدم زده ام. کامران رسو ل زاده
-
هوشیار
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 16:53
زیر عنوان کتاب نوشته شده بود: زنده نگه داشتن عشق و دوستی در روابط متعهد و پایدار. من داشتم لغت به لغت روی کتاب کار میکردم. تا آن موقع بحث زنده نگه داشتن را خوانده بودم و تازه داشتم وارد بحث عشق میشدم. از این نگران بودم که وقتی به بحث روابط متعهد و پایدار برسم راههای زنده نگه داشتن را فراموش کرده باشم. هیچ کس مثل تو...
-
هوشیار
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 16:53
فرق ِ متفکر و متعصّب این است که اولی پُر است از سوال های بی جواب ... ، دومّی پُر است از جواب های بی سوال ...
-
هوشیار
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 16:53
تو فقط یک کار ِ انجام نشده داری ... ، من به اندازه ی ِ تمام ِ عمر ... ، تو فقط باید بیائی ... تا من بعد از آن زنده گی کنم ...
-
جوادی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 12:54
این انرژی، همت و تلاش ِ بی وقفه ای که پدرم واس تغییر دادن ِ من به خرج میده رو مایکل اسکافیلد واسه فرار کردن از زندان نداشت :: مثال غیر از این به ذهنم نرسید متسفانه :|
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:17
باید به اینایی که تا می بینن ناخوشی ، عصبی هستی یا هرچی، بدون ِ حتی یه لحظه تجربه کردن ِ حال ـت ، میانُ میگن : دنیا دو روزه مثلن ، این نیز بگذرد ، یا یه جوری غیر مستقیم میگن مارو ببین اینطوری نیستیم،یا بازم غیر مستقیم میگن " این کار ِ تو با خودت میکنی آخه؟! " و مُشتی چیز شعر ِ دیگه ، گُف : [ببین ،نیگا منو !!...
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:17
همیشه همه چی خیلی آروم بی صدا یهویی و توو اوج آرامش بــهـم میریزه
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:17
این که یه نفر به نظر سنگدل میاد نباید توجیحی باشه برای رفتارای ما دلیل نمیشه که فک کنیم دلش نمیشکنه !! اتفاقا بیشتر از حد ظرفیت یک انسان دلش شکسته .
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:17
اگه فقط نصفِ انقدی که فک میکنیم خاص ـیم ، خاص بودیم انقدر زندگیمون گرفتار ِ انواع ِ روزمرگیُ شکستُ بی انگیزه بودنُ تنهایی و بی حوصلگیُ چه و چه و چه نبود قطن : : ترجیح میدم یه معمولی خاص باشم تا یه خاص معمولی !
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:17
اسم ِ یک مُشت تارف تیکه پاره کردن و لبخندهای الکی زدن، وانمود به خون گرم بودن و برخورد های صمیمانه ای که خیلی وختا پشتش کلی تنفر خوابیده رو گذاشتن آداب اجتماعی
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:17
غم انگیزه اینکه واسه مرور حال ـایی که توو این چن ماه تجربه کردی،مجبور باشی پیش نویساتو بخونی،نه منتشر شده ها رو- نه ؟ سازدل
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:17
عجیبه امروز کارایی رو انجام میدیم ؛ که دیروز انکارش میکردیم و حتی به انجام کارایی فک میکنیم که قبل تر ها ، تصور انجامش هم ناراحتمون میکرد
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:17
و بسی مهم است اینکه این مشترک مورد نظری که در دسترس مـــن نمی باشد دقیقن در دسترس کـــــی میباشد الان پس ؟؟
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:16
دو تا از رفیقام هستن،در حد چار پایه ، پایه َن ینی مثلن بگم میخوام برم سرقـت بانک،جلوتر از من راه میوفتن
-
محمدی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:15
چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهیشان ببینی باز میآیند، باز سنگین و بیرحم میآیند و خود را روی تو میافکنند و گرد تو را میگیرند و توی چشم و جانت میروند و همهٔ وجودت را پر میکنند و آن را میربایند که دیگر تو نمیمانی، که دیگر تو نماندهای که آنها را بخواهی یا نخواهی. آنها تو را از خودت بیرون راندهاند و جایت را...
-
محمدی" سازی جون دوست دارم...مممممممممنون
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 01:15
سلام وای چه خبره ؟خستگی از تنم در رفت.موسوی... همه ی قشنگ هارو هم برداشته!با عرض عذر خواهی" بچه ها خودتون منو میشناسید طاقت ندارم" شرمنده" می خوام باقیش به اسم خودم عرضه بشه... در ست مثل آمدنش ؛ رفتنش هم حس نمی شد . مگر آن که آمده باشد تو را به یکی دو فنجان قهوه ، توی کافه کنج دعوت کند . تنها کافه ی...
-
موسوی "از طرف همه بچه ها
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 00:44
ممنون از سرکار خانم سازدل عزیز برای ادبیات و حافظه لطیفش تمام جملاتی را که شما با ذکر منبع می خوانید اغلب تکه هایی ست از کتابهایی که دوست عزیزمان انها را خوانده ودر اینجا ذخیره میکند و به ما اجازه در اختیار دادن را داده است"حیفمان امد که از هنر و فروتنی و از خود گذشتگی ایشان" نگوییم... بی نهایت از نگاه...
-
موسوی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 00:39
هر کسی که ساختن ِ زندان انفرادی به کله ش زده، آدم جالبی بوده و خوب میدانسته با آدمها چطور بازی کند. یعنی درستتر آن است که بگویم میدانسته آدم بهترین دشمن ِ خودش است. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند. بهترین راه اینست که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دخل ِ خودش را بیاورد. احمد...