-
زارع
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 22:19
تنهائی تقدیر نیست ... ، تصمیم است ...
-
زارع
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 22:18
حالا که "عشق" اینهمه ارزان است؛ باید آن را احتکار کرد،، باشد که روزی گران شود...
-
نامی
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 15:56
-
نامی
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 15:56
نیایی هم بهار میآید. حفظِ آبرو کُن؛ بیا !
-
نامی
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 15:55
کرم زشت و تنها بود ، پیله بست ، پروانه شد ! زیبا شد و رفت ! آری حکایت توست با من اوج گرفتی ، شدی مال دیگری
-
نامی
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 15:54
پر می کشــی و وای بـه حـال پـرنده ای کز پشــت میـله هــای قفـس عـاشقــت شـده اســت...
-
نامی
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 15:52
-
نامی
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 15:52
آدم ها با شال و کلاه آدم ها با پالتو هیچکس مثل من زمستان را به خودش راه نداد
-
نامی
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 15:51
هیچی بدتر از این نیست که آدم هایی رو دوست داشته باشی که مال دیگران اند!... احساس کسی رو دارم که یه گله گرگ گرسنه جلوشه و یه دره ی عمیق پشتِ پاش!... پریدن خودکشی ِ محضه اما منطقی ترین و ناگزیرترین تصمیمه!... یا باید وایستاد و ذره ذره و تیکه تیکه شد و مُرد، یا باید یک باره چشم هارو بست و پرید و مُرد! "مهدیه...
-
رضایی
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 23:27
بیا به هم دروغ بگوییم! من بگویم: بهار شده تو باور کنی
-
رضایی
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 23:25
معجزه خبر نمی کند ، با احتیاط ناامید شوید
-
رضایی
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 23:25
من کاناپهای پوسیده در باران ... تو سربازی دورافتاده با گلولهای در پهلو ... چقدر دیر همدیگر را پیدا کردیم
-
رضایی
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 23:24
عقیده بعضی انسانها بر مبنای عقده اشان شکل می گیرد . . .
-
رضایی
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 23:24
گیرم که باخته ام ! اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیاندازد، شوخی نیست من شاه شطرنجم، تخریب میکنم آنچه را که نمیتوانم باب میلم بسازم آرزو طلب نمیکنم ، آرزو می سازم ... لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر می کنی ... من همانی ام که تو حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی ، لبخند می زنم و او فکر می کند...
-
رضایی
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 23:23
خدای من؛ خدای نام های بزرگ، خدای پدیدآورنده ی بهشت است؛ حال بگذار تا دلشان می خواهند بگویند خدا جهنم را آفرید.
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:15
دلت تنگ یک نفر که باشد تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد... تو دلت تنگ است... دلت برای همان یک نفر تنگ است... تا نیاید... تا نباشد... تو هنوز دلتنگی !!!
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:15
کارگر خسته ای سکه ای از جیب کت کهنه اش درآورد تا صدقه دهد ، ناگهان جمله ای روی صندوق دید و منصرف شد ،... صدقه عمر را زیاد می کند .
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:14
من بازنشسته شدم و نمیدانم چرا عشق بو ندارد... اصلا ندارد! و به این نتیجه میرسم که بوئی که مرا به فصلی از عمر /به جوانی/ به شیدائی و شوریدگی میداشت بوی همان فصل / بوی جوانی بود.... و حالا در به در سر اندر پی همان بو همان که تا به انسوی حصاران دیارم کشاند هستم اما دریغ و درد که از ان نغمه ها خبری نیست..... گوشم به حسرت...
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:14
مرا دوست داشته باش، امــــــا؛ تجربه ام نکن . . . ... ... برای آموختن، ابزار مناسبی نیســـــتم ...
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:14
محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم انچه را که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم... احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت ان فقیر بودی ...!!! .
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:13
من مسوول چیزی که می گویم هستم، نه چیزی که تو می فهمی.
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:13
چه حقیر و کوچک است آن که به خود مغرور است چرا که نمیداند بعد از بازی شطرنج شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می گیرند ...
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:13
خسته ام... از تـــــو نوشتن...! کمی از خود می نویسم این "منم" که، دوستت دارم...!
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:12
تمام تنش سیاه و کبود بود تنها صورتش مثله پنجه ی آفتاب می درخشید، او به جز شبهای جمعه هر روز کتک می خورد...
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:12
گاهی چتر را باید دستِ باران داد روی سرِ خودش بگیرد و ما جایش بباریم!
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:11
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:11
هر شب خیال میکنیم با کسی خوابیدهایم، که باید. اما، ما فقط، خیال میکنیم!
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:10
بزرگ شده ایم و نشانه ی آن ؛ خبرهای گاه و بیگاهی است که دلمان را به درد می آورد ، دگرگونمان می کند و بهت زده بر جای می گذارد مایی را که تا دیروز در کوچه پس کوچه های زندگی به تنها چیزی که نمی اندیشیدیم ، بازی سرنوشت و دست روزگار بود . بزرگ شده ایم رفیق ، بزرگ...........
-
کشتکار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 23:10
عشق آن نیست که تو را آنگونه نگاه دارد که همیشه بوده ای ، عشق آن است که تو را آنگونه سازد که هیچگاه نبوده ای .
-
هوشیار
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 12:50
هست َ م ... ، فقط به عنوان ِ ضمیر ِ متصل ِ فاعلی امّا ...