-
جوادی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 15:17
بعضی عشق ها هست که با بالا بردن تاریخ شناسنامه عوض نمی شود .. بعضی عشق ها هم هست که همیشه هست .. همونطور مثل روز اول.. مثل همان روز که زیر چشمی سر کلاس به هم نگاه می کردیم ...!!
-
کشتکار
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 00:27
آن وقت که هر چه گرد انسان است پیوسته دوست را به یاد وی می آورد... آن وقت که انسان در محیط آشنایی که با دوست به سر برده است٬ تنها می ماند. / ژان کریستف/ رومن رولان / ترجمه ی م.ا. به آذین/
-
کشتکار
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 00:26
چرا دوست داشتن زنها تا کجا تا کی ندارد نهایت ندارد...
-
کشتکار
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 00:26
برف اومده...من خودم خودمو تعطیل کردم نرفتم دانشگاه
-
کشتکار
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 00:26
می اُفتد ... چیزی که بخواهد بی اُفتد بالاخره می اُفتد ، می شکند ، خرد می شود ..... حالا تو هی دستهایت را بگیر در مسیرش که نَ اُفتد که نشکند که از بین نرود.... بعضی چیزها اصلا آمده اند که بی اُفتند، اصلا هیچ اتفاقی تا نَ اُفتاده خوب و بدش معلوم نمی شود ، اول باید بی اُفتد ، اولش باید متلاشی شود .... این بایدها شرطِ...
-
محمدی
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 00:33
شب برای ِ بچّه هاست ... که قصّه می شنوند ... که خواب می بینند ... ، آدم بزرگ ها شب ندارند ... ، ما آدم بزرگ ها فقط داریم چشم های ِ مان را از ترس ِ تاریکی می بندیم ...
-
محمدی
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 00:32
کابوس هایم بوی عرق می دهند بوی پای مانده در کفش مدتهاست ایستاده ام در صف بانک،نان،عشق،سرویس دانشگاه،ویزا صدایم بزن می خواهم از این خواب بــــــــــــــــــپـرم
-
سازدل
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 16:24
حرفهای با کلاسم ته کشیده ٬ کتاب نخوانده ام و نمی خوانم بسکه خودم توی دره خودم تنها هستم٬ نه سارتری هست نه کامویی نه حتی تگزوپری ناآرامی که برایم داستانِ مهربان بگوید. حرفهای با کلاسم ته کشیده خیلی سال است که داستایوفسکی نخوانده ام و شاید دیگر حتی یادم نمی آید راسکولنیکوف چه شکلی بوده. قزاق پتراکف ولی سراغم می آید...
-
رضایی
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 16:06
خانه ی سبز! ببین دلخوری، باش عصبانی هستی، باش قهری، باش هرچی میخوای باشی، باش! ولی حق نداری با من حرف نزنی، فــَهمیــدی؟ (سریال خانه سبز/ بیژن بیرنگ و مسعود رسام) پ. ن: این از اون جمله هاست که هم قشنگه هم شجاعانه س! البته تا حد زیادی هم مغرورانه
-
رضایی
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 16:05
خجالت!! سرخ که نه!... آب شد آدم برفی کوچکم.... وقتی برایش یک حوابرفی ساختم!! «الینا»
-
رضایی
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 16:05
دم چشم هایت گرم ! با آن دوستت دارم های عاشقانه اش از زیر زبانت که نمی شود حرفی کشید !
-
رضایی
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 16:04
این ک زن می شوم .. هیچ ربطی ب مرد بودنم ندارد ..
-
رضایی
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 16:03
ترکیب ِ " حرف زدن " خیلی متناسب شکل گرفته ... ، بعضی ها حرف ِ شان را می زنند توی ِ گوش ِ آدم ...
-
نامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:17
-
نامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:16
روزها یی در زندگی هست ک احساس می کنم با خودم اختلاف دارم .. اختلافی خیلی عمیق .. ک با شکایت و این چیزها هم حل نمی شود و فقط یک حکم قصاص چاره ی کار است .. این اختلاف در هر چیزی حس می شود .. افکارم .. دوست داشتنی هام و حتی اختلاف سنی .. آره .. من باخودم اختلاف سنی زیادی دارم ..
-
نامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:16
زنده باد آلرژی که در همه فصل بهانه ای است برای حال بد صدای گرفته و...
-
نامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:16
این روزها.. این روزهای نداری و بد بیاری چه دارا شده ام از جای خالی تو!
-
نامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:15
این روزها درد هایم را از روی دست های مادرم می نویسم ..
-
نامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:15
من فقط یه سر سنگین دارم آنقدر سنگین که باید دستش بگیری دستش بگیری که تو را از توی خودش بیرون نریزد
-
نامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:14
درست مثل یک سرباز اگر شرایط جنگ را نپذیر م خواه م مرد! (سابیر هاکا )
-
نامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:14
ساعت اتاق خواب م بیست و سه دقیقه عقب ه .. ساعت مچی م هفده دقیقه جلو ئه .. نمی دونم ساعت گوشی م شش دقیقه عقب ه یا جلو ئه .. و این ها هیچ ربطی ب این نداره ک من آدم مقرراتی هستم ک عاشق نیس ت . . . . .
-
نامی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 10:13
گاهی خنده بیخ گلویم را میگیرد آخرش هیچ کس نفهیمد ناخوشی ِ من چیست ... همه گول خوردند . صادق هدایت
-
زارع
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 00:43
کسی را که دوست می داری، همه حقی برتو دارد از جمله اینکه ، دوستت نداشته باشد .
-
زارع
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 00:40
پیش از آنکه معشوقهام شوی هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان هر کدام تقویمهایی داشتند برای حسابِ روزها و شبان و آنگاه که معشوقهام شدی مردمان زمان را چنین میخوانند: هزارهی پیش از چشمهای تو یا هزارهی بعد از آن نزار قبانی
-
زارع
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 00:40
مشکلِ اصلیِ من با نقد و نقادی این است: هرگاه شعری را با رنگِ سیاه نوشتهام گفتهاند: اقتباسیست از چشمهای تو! نزار قبانی
-
زارع
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 00:37
مرگ همان جدّی گرفتن ِ زنده گی است انگار ...
-
زارع
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 00:37
زن: نگاهش کن! مرد: کی رو؟ زن: همون که روی میز بغلی نشسته. مرد برمیگردد و من را میبیند.
-
زارع
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 00:36
کدام چیز ِ شکسته خریدار داشته که دل ِ شکسته خریدار داشته باشد ... ؟!
-
نامی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:44
چرا آنچه را که در قلب خود داریم, دقیقا بر زبان نمی آوریم, اگر واقعا منظورمان همان است؟ با این وجود, همه سعی دارند نفرت انگیزتر از آنچه هستند, به نظر آیند. گویی هراس دارند اگر خود را براحتی به نمایش گذارند, این عمل توهینی به احساسات آنها تلقی گردد....خدای مهربان ! آیا یک لحظه شادی کامل برای یک عمر کافی نیست؟ شبهای...
-
نامی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:44
به همین سادگی آدم اسیر می شود و هیچ کاری هم نمی شود کرد . نباید هرگز به زنان و مردان عاشق خندید . همین جوری دو تا نگاه در هم گره می خورد و آدم دیگر نمی تواند در بدن خودش زندگی کند ، می خواهد پر بکشد...! سال بلوا / عباس معروفی