-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 16:00
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 16:00
بم ترکیب توست با من
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 16:00
همهی آنهایی که مرا میشناسند میدانند چه آدم حسودی هستم ؛ و همهی آنهایی که تو را میشناسند ... لعنت به همه آنهایی که تو را میشناسند ! نزار قبانی
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 15:57
قدیما هزار ساعت عشق بود و یک بوسه یواشکی... الان هزار ساعت بوسه علنی هست و دریغ از یه لحظه عشق..
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 15:56
ما هم مثل میز ها می مانیم می سازندمان برای اینکه بشویم دلیل خوب نشستن رو به روی هم با چوب های محکم اما رنگ به رنگ گوشه دار و لبه دارِ ناهار خوری گردِتراس ِ نویسندگی شیب دار پنجره های چوبی نقاشی شکل جلسه های تجاری در نهایت می شویم میز های کتابخانه صاف رو به روی یک نفر با یک دیواره چوبی بینمان پر از شعر های عاشقانه
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 15:54
و عش ق یعنی من جاده اصفهان -تهران را از میدان های تهران و خیابان های اصفهان بلد ترم
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 15:51
کسی دیگر یادش نمی آید،قرار بود چه کاره شود.برای خودمان مدعی شده ایم" روانشناس شده ایم" صاحب نظر شده ایم..!
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 15:50
تاریخ ما آدم ها ی مثلا هوشمند هم فرق زیادی با مورچه ها ندارد. به آنها که مردند و به آنها که زن هستند تقسیم شدیم بعد وقتی زیاد به مغزمان فشار آوردیم یک طبقه کارگر هم اضافه کردیم و آخرش چی؟مردهایی داریم که نصف بیشترشان به هیچ کاری نمی آیند مثل مورچه های نر ٬ ملکه هایی داریم که ملکه بودنشان به هیکلشان است مثل مورچه ها و...
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 15:49
می شود رهایم کنی ... نگاهم کرد فکر کرد: قفس به این گرونی رو چی کار کنم؟ و در را بست
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 15:48
محیط مساویست با قاعده ضربدر قاعده -عذر می خوام یه لحظه فقط...عرضی داشتم... -خیلی طول می کشه نمیشه *** -ارزی داشتم.. -امر بفرمایید *** دلم می خواد ارتفاع بگیرم
-
هوشیار
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 15:47
مرا از لیست انتظارت خط بزن من جا می مانم از تو توی چمدانم بغض های تیزی پیدا کرده اند
-
هوشیار
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 11:29
-
هوشیار
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 11:28
حتی یک بار نگفتی: دوستت دارم فکر کن! کنکور بدهی اما نتیجه اش اعلام نشود! سارا شاهدی
-
هوشیار
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 11:27
« از آدم های بزرگ مجسمه ساختیم و دورشان نرده کشیدیم؛ هر کس حرف این مجسمه ها را باور کرد، باید بین خودش و مردم نرده بکشد »
-
هوشیار
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 11:26
مرا ببخش که با دوریت زنده ام هنوز..
-
هوشیار
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 11:25
اما...اگر...شاید! اما گناه من نبود اگر تو را برای من نوشتند شاید من اشتباه کردم اما اگر شاید نبود حتما گناه من نبود تو را با فاصله.... برای من نوشته بودند.
-
رضایی"برای سرکار خانم سازدل عزیز
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 19:03
یه دخترایی هستن لباساشون هیچوقت خانومانه نیست ، همیشه دخترونه لباس می پو شن: پیرهن؛ شلوارایِ رنگی, جوراب شلواری... رویِ جدول راه می رن ... زیرِ لب آهنگ می خونن، یهو یادِ خاطره ای باعث می شه بلند بخندن زود می رنجن؛ زود آشتی می کنن حسود نیستن اما انقدر حساس می شن وقتی عاشق میشن که زود بغض می کنن زودم خوب می شن، اشک می...
-
رضایی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 19:00
من برای تنها نبودن .. آدمهای زیادی دور و برم دارم !!! آن چیزی که ندارم کسی برای " بـا هم بودن "
-
رضایی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 18:59
چه تجارت ناشیانه ای بود آن همه نازی که من از تو خریدم ..!
-
جوادی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 14:00
این که دل ِ آدم می گیرد خُب طبیعی است ... ، این که می گیرد و ول نمی کند غیر طبیعی است ...
-
جوادی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 14:00
زن بودن کار مشکلی است مجبوری مثل یک بانو رفتار کنی مثل یک مرد کار کنی مثل یک دختر جوان به نظر برسی و همانند یک خانم مسن فکر کنی.
-
نامی
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 16:52
روزهای آخ ر سال است به همین زودی ها سال نو را تحویلمان می دهند هفت سین ما امسال هفت سیلی محکم است که صورتمان را سرخ می کند.
-
نامی
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 16:52
دوستات دارم و همین غمگینترم میکند... وقتی که نمیتوانم چهارفصل جهان را بر شانههای تو آواز بخوانم وقتی که بادی برگهایات را از من میگیرد... درخت بالابلند من! باور کن این همه خواستن غمگین است برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند...
-
نامی
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 16:51
خا م بودم و فکر می کردم تمام گره هایی که به سبزه های عید می زنم روزی باز می شود حالا به روزهای این زندگی زرد گره خورده ام جوانی هایم بوی پیاز داغ گرفته و دلم آش رشته های مادرم را می خواهد و شبهایی که از صبح شدنش بیزار نبودم حالا خودم نیستم زنم مادرم و هر روز گوشه ای از تنم به جایی می گیرد و بی آنکه بفهمم سیاه می شود...
-
نامی
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 16:49
ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد دوباره دوام می آورد اما هر چه باشد ریسمان پاره ای است شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم اما در آنجا که ترکم کردی هرگز دوباره مرا نخواهی یافت! برتولت برشت
-
نامی
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 16:49
و تازه می فهمم که برف خستگی خداست آن قدر که حس می کنی پاک کنش را برداشته می کشد روی نام من روی تمام خیابان ها خاطره ها
-
نامی
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 16:48
کاش تنهایی شاخ و دم داشت غول بی سرو پایی که سایه اش هم تنمان را می لرزاند بد ماجرا این جاست درست این جا که تنهایی معمولی می آید معمولی معمولی می ماند و معمولی معمولی معمولی با تو هم خانه می شود رسول ادهمی
-
نامی
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 16:47
از رفتن ِ کسایی که هر روز شما رو تهدید به رفتنشون می کنند نترسید؛ چون یا نمیر ن یا اگه برن برمی گردن! ولی اگه کسی که هیچ وقت حرفِ رفتن نمی زد رفت، دنبالش نرید چون دیگه پیداش نمی کنید! چون حالش خیلی وقته که خیلی بده! چون دیره!
-
نامی
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 16:44
سالهاست به تو فکر نمی کنم چسبیده ام به این زندگی لعنتی به زنی که در من مادر شده و مردی که تو نیست طعم اولین دیدارمان یادم نیست طعم سرمایی که آتش مان را تندتر می کرد و طعم تو سالهاست من، من نیستم من شعرم شعری برای روزهای سمعک روزهای دندان مصنوعی و روزهای آلزایمر باید بنویسم تا سالها بعد یادم نرود زمستانهای شیراز چه به...
-
موسوی
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 13:55
آن که سکته ی ِ قلبی کرده مُرده است ... آن که سکوت ِ قلبی کرده مُرده تر ...