-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:23
"واقعا هیچ فرد زنده ای وجود ندارد که خیلی به او اهمیت بدهم. افراد مورد علاقه ام مدت های زیادی است که از دنیا رفته اند"
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:23
از صبح نشستهام و دارم هیچ کاری نمیکنم
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:22
مهربان باشید به آن زنی که مرا کُشت که این جنایتِ زیبا، همیشه خواستنی بود. رضا براهنی
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:22
اگه ببینمت دیگه نمیذارم به حرف برسه کلمهها ممکنه باز همهچیو خراب کنن !
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:21
از یادداشتهای کامو وقتی من شکوفا می شوم، او می افسرد. او نمی تواند زندگی کند مگر با تکیه بر افسردگی من. ما بدین ترتیب دو قطب مخالف از نظر روان شناسی هستیم.
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:20
دچار نوعی بی باکی ِ هولناک و کاملا غیرممکن در عقایدم شده ام! نیچه
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:20
مکانیزم دفاعی من در برابر این جای خالی که واقعیت است و مرا تهدید می کند که می سوزاندم، یا انکار است یا سرکوب. باشد که با "فروید" رستگار شوم ای یار موافق همه دوران ها.
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:19
هورمون ها موافق شد! پدر گفت: " عمرا اگر بشود در تمام کره ی زمین همچین لبخند جذابی را در یک صورت کک مکی دید" من گفتم: " این خاصیت زشت هاست. جذابیتشان برجسته تر است"
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:17
هر چقدر مرتب ... هر چقدر تمیز ... هر چقدر شیک ... هر چقدر با سلیقه ... ، خانه روح می خواهد ... ، روح ِ لطیف ِ یک زن ...
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:16
هی آقای پلیس ! که در شعرهای کودکیام مرد مهربانی بودی تا مرا به آغوش مادرم برسانی دلم گرفته بود که از خانه بیرون آمدم و نمیدانستم طبق تبصرههای تازهی قانون وقتی که دلم میگیرد باید کدام روسریام را بپوشم راضیه بهرامی خشنود
-
محمدی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:15
بخوانید ... این نماز ها خیلی وقت است غذا شده
-
سازدل
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 01:00
چقدر دروغ نوشتند توی کتابهای فارسی مان "رفت " که لازم نبود ! سارا شاهدی
-
سازدل
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 01:00
امروز،"میم" خود کشی کرد،با سی قرص آرامبخش آسیاب شده..میم نمرد،برای میم غصه می خورم برای خوبی هایش برای محبت هایش، برای نفهمی هایش،برای حماقتش،برای اینکه همیشه یک قدمی خوشبختی که میرسد می ایستد،برای اینکه هیچ وقت خورشید برایش طلوع نمی کند او فقط می داند که یک اتفاق هایی بیرون می افتد که روز می شود و شب می...
-
سازدل
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 01:00
پاک می کنم تمام 24 ایمیلی که راجع به " سپاه کمبوجیه در مصر" به به و چه چه اش و امضا کنید آمده است حوصله افتخار کردنم سر می رود از جاماندن امروز به عشق فردا و از حسرت دیروز Turn turnکریس دی برگ را تند تند بلند بلند می خوانم و می گذارم سوز یخ کرده برف های دامنه زاگرس بهم بگوید :بهانه نیار ..تو خوب بلدی توی این...
-
موسوی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 13:55
هر سال می آیی چکار؟ وقتی که هیچ گلی به سرم نمی زنی بهار! سارا شاهدی
-
موسوی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 13:55
من مجنونِ قرن بیست و یکمم به جای کوه سر به مکتب گذاشته ام..
-
موسوی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 13:51
آن دانشگاه کوچک بهشت خدا بود
-
موسوی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 13:49
سایه ای برای بالای سر؟ سایه ای برای پشت چشم؟ . . . راه را گم کرده ام تو کجــــــــایی هم سایه؟
-
موسوی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 13:49
داری شبیه به قهرمان ها می شوی این کار را نکن فقط یک نویسنده می داند چقدر خطر ناک است
-
موسوی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 13:47
در این دنیا هیچ چیز نابود نمی شود بلکه تبدیل می شود ماموت ها هم بی دربغ به اساتید دانشگاه ما مبدل شده اند...
-
موسوی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 13:47
روشن است که خسته ام زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند از چه خسته ام ، نمی دانم دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید زیرا خستگی همان است که هست سوزش زخم همان است که هست و آن را با سببش کاری نیست آری خسته ام و به نرمی لبخند می زنم بر خستگی که فقط همین است در تن آرزویی برای خواب در روح تمنایی برای نیندیشیدن فرناندو پسوآ
-
موسوی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 13:46
حالا که رفته ای رفته ای - چون دشنه ای در سینه ام - چه دردناک دوست دارمت. سارا شاهدی
-
سازدل
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 17:09
چارلز بوکفسکی نظام اموزشی مان یادمان داده که همه مان می توانیم بزرگ ترین برنده باشیم ولی چیزی راجع به فلک زده ها یا آن ها که خودکشی می کنند به ما نگفت یا از وحشت انسانی که در جایی درد می کشد و تنها بی عشق بی همکلام
-
سازدل
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 17:08
خانه نمی خواهم برایم کوچه ای بخر که بین حیات های پر از شکوفه خوشبخت شده است...
-
سازدل
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 17:08
باور کنید که آدم ها بیشتر از یک جان دارند...چون من هر چه حساب می کنم درست از آب در نمی آید می خواستم بنویسم : " اگر کویر را ندیده اید اگر اینقدر وقت نداشته اید که خووب ِ خوب پلک زدن بچه شتر هار اتماشا کنید و لیز خوردن مارمولک ها را روی ماسه ها و جنگ سوسک ها راببینید یا صدای آواز پرنده های کویری را نشنیده اید نصف...
-
زارع
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 16:51
من،همت کرده ام که توی طرح ترافیک ٬فردم .
-
زارع
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 16:50
برف می بارد لبخند می زند زنی از پشت پرده پنجره روبرویی به شال دست باف بلند تر از پالتویت لو رفت که ماههاست عاشقت شده ام
-
زارع
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 16:49
وقتی تو، تو هستی ...من برای خدا اهنگ می سازم و این چیزی که روی شانه ام سنگینی می کند دیگر بار نیست بال است..
-
زارع
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 16:48
می دانی خوشبخت ترین کلمه ها کدام هستند؟ چرت و پرت،دری وری ،چرند و پرند نخند ببین نه می شود سر هم شان کرد نه از هم جدا می شوند نه بی هم معنی می دهند
-
زارع
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 16:48
آن پرنده که شب هم پرواز می کند خاطر خواه ِ آسمان است ... ، پرواز در روز فقط تفاخر ِ به زمین است ...