اگر در حال غرقشدن بودی،
برای نجات تو میآمدم ،
در پتویم میپیچیدمات
و چای داغی برایت میریختم .
اگر داروغه بودم،
دستگیرت می کردم
و ترا در سلولی به غل و زنجیر میکشیدم .
اگر پرنده بودی ،
صدایت را ضبط میکردم
تا تمام شب به چهچهی بلند تو گوش کنم .
اگر گروهبان بودم
تو سربازم میشدی ،
و جوان،
مطمئنام که مشق نظامی را دوست میداشتی .
اگر چینی بودی ،
زبانها را میآموختم ،
عودهای زیادی روشن میکردم ،
لباسهای مسخره میپوشیدم .
اگر آینه بودی،
خانمها را حملهور میکردم
ماتیک سرخم را به تو میدادم و بینیات را پودر میزدم .
اگر عاشق آتشفشان بودی ،
گدازه میشدم
بیامان از سرچشمهی پنهانم
سرریز میشدم .
اگر همسرم بودی،
معشوقهات میشدم
چرا که کلیسا
سخت مخالف طلاق است ..
جورف برادسکی / برگردان: مودب میرعلایی
عشق تو را من اختراع کردم
تا در زیر باران بدون چتر نباشم
پیام های دروغین از عشق تو برای خودم فرستادم!
عشق تو را اختراع کردم
چونان کسی که در تاریکی
تنها می خواند
تا نترسد.
" غادة السمان "
ریاست محترم اداره ثبت اسناد و املاک
با توجه به این که حوا، مادر مشاعی من است
خواهشمند است در صورت امکان
سهم مرا، افراز نمایید
مثل این که
این پدرها
آدم بشو نیستند!
" اکبر اکسیر "
قلعه ات را از خانه ی سفید بردار ،
بگذار نزدیک وزیرت !
فیل سیاه را کج کن به سمت راست ،
تمام پیاده هایت را بفرست جلو ...
حالا
ملکه ی زیبای من !
یک قـــــدم که جـــلو بگذاری ،
شاه درمانده ای در محاصره ی کامل توست !
کیشم نکن
وقتـــــــی
ایــــنهمه مات ِ توام !!
" کاظم خوشخـــو "
تمام اصلهای حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم :
هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.
به دنبال آن بانکی هستم
که به من زندگی تازهای وام دهد
تا با تو بزیَم
سپس ، اعلان ورشکستگی کنم ..
آدمهایی که شما را ترک میکنند
غریبه هایی هستند که یک روز با شما آشنا میشوند
با افکارِ شما
با حرف های شما
با دستهای شما
با تختِ خواب شما
با رویاهای شما
با تک تک لحظه های شما
یک روز ناگهان حوصله شان سر میرود
دلشان را
و دستهاشان را
و حرفهایشان را
و خوابشان را
پس میگیریند
و غریبه هایی میشوند
با خاطراتی که پر میکنند
افکارتان را
دستهایتان را
خوابهایتان را
رویا ها
و تک تک لحظه هایتان را
یک روز ناگهان حوصله ی شما سر میرود
غریبه ای میشوید که خودش را ترک میکند ..
" نیکی فیروزکوهی "
بگو دوستت دارم تا زیبائیم افزون شود
که بدون عشق تو زیبا نخواهم بود
بگو دوستت دارم تا سر انگشتانم
طلا شده، و پیشانیم مهتابی گردد
بگو و تردید نکن
که بعضی از عشق ها قابل تأخیر نیستند ..
گریه نکن
جهان پر شده از نمره های بیست
دانش آموزان زرنگتر
بمب های بزرگتری خواهندساخت
اگر قلب های کوچکتری داشته باشند
و هیچ کس
نمره مهربانی دست های تو را
وقتی به گربه های گرسنه غذا می دهی
در کارنامه ات نخواهد نوشت
دامن چین دارت را بپوش و بچرخ
جهان به ساز تو می رقصد
من برای معلمت نامه ای خواهم نوشت
و به او خواهم گفت
از مشق های زیاد که انگشت های کوچکت را خسته می کند
بیزارم..
" راضیه بهرامی
آشناها میآیند
با تو آشنا میشوند
دستت را به دوستی میفشارند
با تو آشناتر میشوند
خودمانی تر
آشناها با دوستان تو آشنا میشوند
با نزدیکترین دوستانِ تو آشناتر میشوند
خودمانی تر
نزدیکترین دوستت را به آغوش می فشارند
آشناها غریبه میشوند
دستِ تو را برایِ بار آخر می فشارند
با نزدیکترین دوستِ تو
برای همیشه میروند ..
تقصیر چشمان تو نیست
ابروهایت را به هم گره می زنی ٬ لبخند را از صورتت محو می کنی
چروک های صورتت را زیاد می کنی
که چه شود؟
ببینم اخم کردنت هم زیباست
من که سالهاست به یک نگاه تو میمیرم
حالا چشم هایت را ریز می کنی آرام می گویی
در جمع اینگونه نگاهت نکنم آبرویم می رود
و من می گوییم هوا برای نفس کشیدن است
اگر کسی نفس نکشد میمیرد
بگذار هر چه می خواهند بگویند بگذار بگویند دیوانه شده ام
اما من باز هر جا بشود دست هایت را می گیرم
خیره در چشم هایت نگاه می کنم
و می گویم تقصیر چشم های توست که من اینگونه عاشقمبی بهانه می نویسم که برای ستایش تو همین جملات روز مره کافیست
هوای من ...
بانوی من !
رسوایی ِ قشنگ !
با تو خوشبو میشوم !
تو آن شعر باشکوهی که آرزو میکنم
امضای من پای تو باشد !
که جز قبای لطافت !
پس کجا برویم ؟ عشق من !
مدال دلدادگی را چگونه به سینه بیاویزیم
و چگونه روز والنتین را جشن بگیریم
به عصری که با عشق بیگانه است ؟
"نزار قبانی"
رُستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا رویِ زمین خم بودیم
گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم
مثلِ هذیانِ دمِ مرگ، از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم
دیدنی ها کم نیست، من و تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز، جایِ میلادِ اقاقی ها را پرسیدیم
چیدنی ها کم نیست، من و تو کم چیدیم
وقتِ گل دادنِ عشق، رویِ دار قالی
بی سبب حتی پرتابِ گلِ سرخی را ترسیدیم
خواندنی ها کم نیست، من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شعرِ سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته واماندیم
من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدان ها، اینک اندازه ی ما می روییم
ما به اندازه ی ما، می بینیم
ما به اندازه ی ما، می چینیم
ما به اندازه ی ما، می روییم
ما به اندازه ی ما، می گوییم
من و تو... کم نه که باید شبِ بی رحم و گلِ مریم و بیداریِ شبنم باشیم
من و تو... خم نه و در هم نه و کم هم نه که می باید... با هم باشیم
من و تو حق داریم، در شبِ این جنبش، نبضِ آدم باشیم
من و تو حق داریم، که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم
من و تو حق داریم، که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم
گفتنی ها کم نیست ..
"شهیار قنبری"
کار من این شده
لب حوض بنشینم
فکر کنم
اخم کنم
لعنت کنم
مثل مار به خودم بپیچم
تسبیح سوغات مشهد آقا جان را تند تند بچرخانم
آب دهانم را جمع کنم
یک تف بزرگ بیندازم کف حیاط
بعد سرم را بگذارم به شانه دیوار
نبودن تو را مرد و مردانه ، زار بزنم
خدا لعنت کند آشناییها را
خدا لعنت کند هر چه آشنایی را ..
" نیکی فیروزکوهی "
من دوستت دارم ..
خدا ، هر کسی را که مثل من خوب باشد ، دوست دارد .
اما هر کسی را که مثل تو بد باشد ، دوست ندارد .
اما من تو را با همه بدی ات دوست دارم .
چون دلم می سوزد .
وقتی می بینم ، هیچکس دوستت ندارد ..
" شل سیلور استاین "
دور خودم چــــــرخیده ام عمری است ؛
آن قدر که خیال برم داشته !
نکند زمین ...
از سر ِ سرگردانی من است که میگردد ؟!
میترسم عاشق شوم ...
میترسم بایستم نفس تازه کنم ،
زمین هم دست بزند زیر چانه اش ؛
بیکار شود دنیا ...
زل بزند به عاشقـــــــی من !!
زمین پــــــر از دریاست ...
میترسم از چشم های شور دنیا !!
" مهدیه لطیفی "