آ ی آدمها، یک نفردر آب دارد میسپارد، جان...
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید...
کاش برگردم به کودکی و دق دله همه نبودناتو در بیارم...
گریه آدم را آرام میکند...
آدم از روزگار خسته را
آدم بی خواب را
آدم از شیمی درمانی برگشته را
آدم افسرده در حال تجسم رویا را
آدم نرسیده به آرامش و آسایش را
آدم نرسیده به عشق را
آدم تنها تنها تنهای تنها را
گریه عجیب پدر و مادری میکند برای آدمها ی بی همدم،بی پدر و مادر
صبورم
مثل درختی که در آتش میسوزد
و توان گریختن ندارد...
زیبایی من غم انگیز است...
زیبایی افکار من و بیان من غم انگیز است...
همه کتابهایم را پاره کردم....
اکنون وقت این است
که بنشینم و ساعتها گریه کنم
براى روزهاى بلاتکلیف
براى روزهایى که فریاد نزدم
براى روزهایى که فقط سکوت کردم
برای همه عاشقانه هایی که در خودم کشتم
-چه بر سر من آمد...
بهار1398
یک روز مانده به عید 1398قلبم را از سینه درآوردم
چراغ را خاموش کردم
و خوابیدم مطمئنم
دیگر هیچ زخمی بیدارم نخواهد کرد...
باز هم ،احساس میکنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی اینقدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم.
دم عید باشد و آ دم دلش بخواهد،فقط گریه کند...
ولی وقت نداشته باشد
زنها به این راحتی نمی گویند،دوستت ندارم
اما وقتی کسی کوچ کند از دلشان،بافتنی می بافند،ناخن هایشان را کوتاه میکنند تا ساز بزنند،به جای آنکه روزی چند ساعت روبه روی آیینه بایستند،میروند و ظرف هارا می شویند،خانه تکانی میکنند،حتی اگر عید نباشد...!
زنها نمی گویند دوستت ندارند،اما وقتی دوستت ندارند دیگر هیچ نخی نمی تواند این دکمه افتاده را بدوزد به پیراهن دوست داشتنشان...
قرار بود جایی فرار نکنی،بمانی و چیزی از خودت بسازی که نشکند...
.....................شاهرگم قید توست..................
نفسم،29سال بودنِ با شرافت و عشق، مبارکتت...
پیشاپیش تبریک میگم...
ایشالا 290ساله ...
خیلی دوستت دارم.
فقط 1روز
26،05،1397
مردم نمی دانند،چگونه می شود
بی هیچ واژه ای
کسی راکه این همه دور است،این همه دوست داشت..
هر چه هم بگوییم،نمیفهمند...
دیگر از پا افتادیم.
من و دعاهام...
من و شعر هام...
هیچکدام نرسیدیم...
آهای...با تو هستم،
اگه به بیداری خدا یقین داری پس راحت بخواب.
معنیه تقلایت را نمیفهمم.
شاید شک داری.
پس قضاوت نکن.
وای به حالت که خدا برای تو خوابش ببرد.
احساس میکنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی اینقدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم.
دم عید باشد و آ دم دلش بخواهد،فقط گریه کند...
ولی وقت نداشته باشد...
مردها،این پسرکوچولو های ریش دار
قوی اند،اما نه آنقدر قوی که بدون دوستت دارم های
زنی،شب راحت بخوابند...
زورشان به در کنسروها،وزنه های سنگین، و غرغرهای زنانه خوب میرسد،تازه پارک دوبلشان هم خوب است.
هوای پسرکوچولوهای ریش دار زندگی مان را داشته باشیم
آ نها،راه زیادی را از پسر بچگی شان آمدند تا مرد رویاهای ما باشند...
دنیا بدون دوستت دارم با صدای مردانه،بدون صاحبان کفشهای 42و بزرگتر،جای ناامن و ترسناکی ست..
بعضی روزها بین یکشنبه ماندن و
دوشنبه شدن،مرددند...
نمیدانم لازم بود آن کتابها را بخوانم یا نه!
انگار زندگی کردن در غفلت و نادانی، بسیار راحتتر به نظر میرسد...
ایستاده ام در هیچ کجاترین جای عمرم
گم گشتگی گم کردن خود نیست
گم گشتگی تشویش دائم گم کردن کسی ست که نداری
من تورا بوسیده ام گذاشته ام،کنار.......
دل ام
بیا گوشه ی این دلتنگی را بگیر و بیاندازش دور
پی نوشت:پود مرا تار تو....بی توام آشفتگی ست
خسته ا م....
فکر میکردم با یک شب خوابیدن حل ، میشود ولی خیلی بیشتر از این حرفهاست.
یادم باشد،به خدایی که خسته است از خود هیچوقت اعتراض نکنم....