کفران یک قدیسه

اینجا؛مطرود تو دچار خدا شده ام...

کفران یک قدیسه

اینجا؛مطرود تو دچار خدا شده ام...

خستم.. 

 

از میان تمام چیزهایی که دیده ام، تنها تویی که می‌خواهم به دیدنش ادامه بدهم... 


آ ی آدمها، یک نفردر آب دارد میسپارد، جان... 

یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید... 






کاش برگردم به کودکی  و دق دله همه نبودناتو در بیارم... 

لا تغرب احدا راک وطنا

غربت کسی مباش که تو را وطن دیده است... 




بالاخره من ماندم و من...

من از من رنجیده است،

هیچکس نیست برای پادر میانی...

 گریه آدم را آرام میکند...

آدم از روزگار خسته را

آدم بی خواب را 

آدم از شیمی درمانی برگشته را

آدم افسرده در حال تجسم رویا را

آدم نرسیده به آرامش و آسایش را

آدم نرسیده به عشق را

آدم تنها تنها تنهای تنها را

گریه عجیب پدر و مادری میکند برای آدمها ی بی همدم،بی پدر و مادر

صبورم

مثل درختی که در آتش می‌سوزد

و‌ توان گریختن ندارد...

زیبایی من غم انگیز است...

زیبایی افکار من و بیان من غم انگیز است...

همه کتابهایم را پاره کردم....

اکنون وقت این است

‏که بنشینم و ساعت‌ها گریه کنم

‏براى روزهاى بلاتکلیف

‏براى روزهایى که فریاد نزدم

‏براى روزهایى که فقط سکوت کردم

برای همه عاشقانه هایی که در خودم کشتم

-چه بر سر من آمد...

بهار1398


یک روز مانده به عید 1398قلبم را از سینه درآوردم

چراغ را خاموش کردم

و خوابیدم مطمئنم

دیگر هیچ زخمی بیدارم نخواهد کرد...




  

باز هم ،احساس می‌کنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی این‌قدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم. 

دم عید باشد و آ دم دلش بخواهد،فقط گریه کند...

ولی وقت نداشته باشد


زنها به این راحتی نمی گویند،دوستت ندارم

اما وقتی کسی کوچ کند از دلشان،بافتنی می بافند،ناخن هایشان را کوتاه میکنند تا ساز بزنند،به جای آنکه روزی چند ساعت روبه روی آیینه بایستند،میروند و ظرف هارا می شویند،خانه تکانی میکنند،حتی اگر عید نباشد...!

زنها نمی گویند دوستت ندارند،اما وقتی دوستت ندارند دیگر هیچ نخی نمی تواند این دکمه افتاده را بدوزد به پیراهن دوست داشتنشان...



قرار بود جایی فرار نکنی،بمانی و چیزی از خودت بسازی که نشکند...

بهترین

.....................شاهرگم  قید  توست..................


من خرابم،

بنشین...

زحمت آوار نکش....

نفسم،29سال بودنِ با شرافت و عشق، مبارکتت...

پیشاپیش تبریک میگم...

ایشالا 290ساله ...

خیلی دوستت دارم.

فقط 1روز

26،05،1397

در زیر خاک به قدر کافی زمان برای خوابیدن

داریم...


اردیبعشق....






سومین سالگرد ازدواجمان



مردم نمی دانند،چگونه می شود

بی هیچ واژه ای

کسی راکه این همه دور است،این همه دوست داشت..

هر چه هم بگوییم،نمیفهمند...

دیگر از پا افتادیم.

 من و دعاهام...

من و شعر هام... 


هیچ‌کدام نرسیدیم...


آهای...با تو هستم،

اگه به بیداری خدا یقین داری پس راحت بخواب.

معنیه تقلایت را نمیفهمم.

شاید شک داری.

پس قضاوت نکن.

وای به حالت که خدا برای تو خوابش ببرد.

من هم منم هم نا منم من زخودخواهی من ها بی منم.

از ته جان میخواهمت

یادت باشد تنها به وصف آینه ها اکتفا نکنی...

یادت باشد...


کاش همیشه غروب بماند...

پریشان طلوع فردا...

حیف خودمان....

حیف...

انصاف نیست ادم بیشتر از سنش احساس خستگی تو فکرش باشه.....

  

احساس می‌کنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی این‌قدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم. 

دم عید باشد و آ دم دلش بخواهد،فقط گریه کند...

ولی وقت نداشته باشد...

امر به معروف نهی از منکر...

معروف و منکر....

ادعای باطل...

صبح بخیر،شب بخیر


این سه‌تار 

سیم‌هایش ساییده 

بس تو را صدا زده 

از فردا تو را بر دف می‌کوبم...


مردها،این پسرکوچولو های ریش دار

قوی اند،اما نه آنقدر قوی که بدون دوستت دارم های

زنی،شب راحت بخوابند...

زورشان به در کنسروها،وزنه های سنگین، و غرغرهای زنانه خوب میرسد،تازه پارک دوبلشان هم خوب است.

هوای پسرکوچولوهای ریش دار زندگی مان را داشته باشیم

آ نها،راه زیادی را از پسر بچگی شان آمدند تا مرد رویاهای ما باشند...

دنیا بدون دوستت دارم با صدای مردانه،بدون صاحبان کفشهای 42و بزرگتر،جای ناامن و ترسناکی ست..




بعضی روزها بین یکشنبه ماندن و 

دوشنبه شدن،مرددند...

                    نمی‌دانم لازم بود آن کتاب‌ها را بخوانم یا نه! 

انگار زندگی کردن در غفلت و نادانی، بسیار راحت‌تر به نظر می‌رسد...


نه بره ها گرگ میشوند نه گرگ ها سیر...

روزمره گی زمین تکراری ست...

باید دیوانگی هم تجربه کرد...



ایستاده ام در هیچ کجاترین جای عمرم

گم گشتگی گم کردن خود نیست

گم گشتگی تشویش دائم گم کردن کسی ست که نداری

من تورا بوسیده ام گذاشته ام،کنار.......

دل ام

بیا گوشه ی این دلتنگی را بگیر و بیاندازش دور






پی نوشت:پود مرا تار تو....بی توام آشفتگی ست

     خسته ا م.... 

فکر میکردم با یک شب خوابیدن حل ، میشود ولی خیلی بیشتر از این حرفهاست.

یادم باشد،به خدایی که خسته است از خود هیچوقت اعتراض  نکنم....


می خواستم همه کارهایم را بکنم

و سر فرصت به دنبال او بروم

می خواستم اول

دنیا را عوض کنم

کتاب هایم را بنویسم

اسم و رسم به هم بزنم

برنده شوم

و بعد با دست های پر به دنبالش بروم

خبر نداشتم که

عشق منتظر آدم ها نمی ماند...



زهرا یونسپور عزیز، دوست دوران کودکی ام.دلم برایت تنگ شده

روحت قرین آرامش...