من،عادت دارم به یواشکی گریه کردن،به یواشکی خواستن،به یواشکی نرسیدن و به یواشکی خورد شدن
امان از گریه های یواشکی...
اشکها اجازه کاسبی به من نمیدهند...
درقبال این همه چیز که به من دادی،یادت می آید که چه چیز را از من گرفتی؟
ارزشش را داشت؟
من همان موقع هم در قبالش هیچ چیز نمیخواستم،التماست کردم،خودم را متلاشی کردم...فایده ای نداشت،به زور از من گرفتی،دزدکی،یواشکی....
گفتم،خدایی، قدرت داری،شاید بهتر می فهمی...
حالا بعد از سالها، به من نیگاه میکنی و خودت هم برای من گریه ات گرفته...
آقای خداخان،متکبر،جبار،رحمان،
من،ر.س27ساله، بعید میدانم که بنده تو باشم،چرا که خالق بنده اش را خوب میشناسد...همه این چیزهایی را که دادی ارزانی خودت...
دیگر هیچ چیز از تو نمیخوهم...!
اگر میتوانی بیمارم کن،که فراموش کنم همچین خدایی داشتم...