پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

سازدل


باشی

یا

نباشی

این شب سر می شود ...

اما

این شب کجا



و آن شب کجا ...؟!



http://axgig.com/images/36681298379880786785.jpg

محمدی


عشق ایرانی

نرسیدن است

نبودن است

فرانسوی

ایتالیایی

حتی شده هندی

...

سیاه سفید عاشقم باش!

موسوی


گاهی زود می‌رسم
مثل وقتی که بدنیا آمدم
گاهی اما خیلی دیر
مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال
من همیشه برای شادی‌ها دیر می‌رسم
و همیشه برای بیچارگی‌ها زود
و آن‌وقت یا همه‌چیز به پایان رسیده است
و یا هیچ‌چیزی هنوز شروع نشده است
من در گامی از زندگی هستم
که بسیار زود است برای مردن
و بسیار دیر است برای عاشق‌شدن
من باز هم دیر کرده‌ام
مرا ببخش محبوب من
من بر لبه عشق هستم
اما مرگ به من نزدیک‌تر است ..


موسوی


فرهاد که بودم، لیلایم می شدی حالا که مجنونم کرده ای شیرین میزنی!

موسوی


به یک مصداق

برای عاشقانه سرودن نیاز است

فوری


امضاء:

یک شاعر سرگردان

سازدل


برای عاشق شدن نباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت ، برای عاشق شدن باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت !

هوشیار


پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست ،

نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد ! "

هوشیار


پشت پنجره‌

به دنبال تعطیلی مدسه بودیم

آمدن خورشید

نقشه‌هایمان را

نقش بر آب می‌کرد.

هوشیار


محبوب من
از دوست‌داشتنم می‌ترسد
از داشتنم می‌ترسد
از نداشتنم هم می‌ترسد
با این‌همه اما
مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست
وطنش بودم اگر
به خاطر من می‌جنگید
و مادرش اگر
بخاطرم
جان ...
من اما
هیچ کس‌اش
نیستم
من
هیچکس‌اش هستم ..


{ رویا شاه حسین‌زاده }

موسوی


می گویند عمر من

در محاسبات نجومی

در حد پلک زدن یک ستاره هم نیست .

 من اما حاضرم

زیر تک درختی پرت افتاده تر از تنهائی آدم

در پرتو حسن تو بنشینم

و صد سالی یکبار پلک بزنم .

عباس صفاری

سازدل

دوستان عزیزم


دنیای خودتان را داشته باشید.با قوانین خودتان اداره اش کنید.روز و شبش را خودتان اندازه بزنید و چهارچوبش را خودتان تعیین کنید.دلتان کشید برایش چهارچوب نسازید حتی!ولی نه...بدون ِ چهارچوب که نمیشود.دنیایتان هرچقدر هم کوچک،خوب است که حد و مرز داشته باشد.خوب است این مراقبت ها که حواست باشد حتی در دنیای خودت هم پا فراتر نگذاری از بعضی باید ها و نباید ها.دنیایتان را که ساختید،بگذاریدَش یک گوشه.نباید از دنیای همگانی کنار کشید.باید ماند و دنیاها را موازی پیش برد.حتی درست نیست که برای هرکدام "سهم ِ بودن" تعریف کرد.که فرضا بگویی از ده تا،هفت تایش را توی دنیای همگانی می مانم و سه تایش را در دنیای خودم سیر میکنم."سهم ِ بودن" ثابت نیست و بسته به شرایط،تغییر میکند.حتی گاهی ممکن است " سهم ِ بودن"  َت را،تماما،از یکی دنیاها بگیری و خودت را غرق کنی در دنیایی دیگر.موقتیست ولی...یعنی خوب است که موقتی باشد.
برای دنیایتان آدم نسازید ولی.آدم ها را از دنیای همگانی بیاورید به دنیای خودتان، نه همه شان را...این قوانین ِ شما هستند که تعداد ِ آدم های دنیایتان را تعیین میکنند.قوانینتان را بزنید زیر بغلتان و بگردید لابلای آدم ها و بعد دست ِ شبیه ترینشان به خودتان را بگیرید و بیاورید بگذارید وسط ِ وسط ِ دنیای شخصیتان.دنیایتان را شلوغ نکنید و در پیدا کردن ِ آدم ها صبور باشید.گاهی ممکن است این روند،سال ها زمان ببرد.
دنیایتان را که ساختید،آدم های دنیایتان را که پیدا کردید،دیگر رویای دست نیافتنی معنا ندارد.شما دنیای خودتان را دارید.دنیایی که همه چیزش،همه چیز ِ همه چیزش،به میل خودتان پیش میرود.رویا از این واقعی تر؟

موسوی


یک شهروند مضطرب
یک کارمند گیج
یک شاعر سرگشته
یک انسان بی‌رویا
تنهایی من شکل‌های مختلف دارد ..