-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:22
وقتی یکی باهاتون درد دل میکنه و از شکست عشقی اش میگه ، بدترین و اشتباهترین حرفهای ممکن اینه که مثلا ... بی خیال بابا مگه آدم قحطه ... اصلا حیف تو نبود ؟ ... یا بگی اینا همش یه تجربه است ... یا بگی دختر های امروزی ... پسرهای امروزه ... عشق هم عشقهای قدیم ... بابا اینا رو خودش هم میدونه ... این حرفها رو خودش هم به خودش...
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:21
باید به فکر تنهایی خودم باشم. دست خودم را میگیرم و از خانه بیرون میزنیم. در پارک، به جز درخت، هیچکس نیست. روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم، تا پارک، از تنهایی رنج نبرد! دلم گرفته، یاد تنهایی اتاق خودمان میافتم، و از خودم خواهش میکنم، به خانه باز گردد! { محمدعلی بهمنی }
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:21
لبخند همهمان کمی مشکوک است مونالیزا! همهمان بار داریم و نمیدانیم در دلمان چیست همه آویزانیم و چشم به راه خریدارانیم لبخند همهمان کمی مشکوک است چه کنیم، خالقمان داوینچی نبود .
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:21
گفتم « بمان » و نماندی ! رفتی بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد سکوت و صعود و سقوط ! تو صدای مرا نشنیدی و من هی بالا رفتم، هی افتادم ! هی بالا رفتم، هی افتادم ... تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی من بی چراغ دنبال دفترم گشتم بی...
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:20
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:20
عشق چیره نمی شود عشق می پرورد عشق توان آن دارد که در یک لحظه آن کند که به رنج به سختی می تواند در یک عمر فراهم آورد از این که در کنارم هستی بسیار شادمانم بودنت یاریم میکند که در یابم جهان تا کجا زیباست .. "یوهان ولفگانگ فن گوته"
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:20
سیبی هستی آویزان از شاخهای در آسمان باور کن عابد نیستم عاشقی ناگزیرم که چنین دستهایم را به چیدن تو بلند کردهام . "ابوالقاسم تقوایی"
-
هوشیار
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:20
چشمهایِ نانجیب از هیچِ تو شروع میکنند تا تو را به صفرِ خودشان نزدیک کنند پناه ببر به آغوشهای گرم ... تو تنها کسی هستی ... که ... هرزه نیست هیچکس ... به تنهایی ... هرزه نیست هیچ هرزهای ... تنها نیست پناه ببر به شانههای محکمِ یک " مرد " ( چه دردی میکشم ... با ... دردهای تو ) " نیکی فیروزکوهی
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:16
ترجیح می دهم تو امروز خیلی رنج بکشی تا این که همه عمرت همیشه کمی رنج بکشی… آدم هایی را می بینم که کمی غمگین هستند، فقط کمی، اما همین خیلی کم کافی است تا همه چیز تباه شود، می دانی… با سن و سالی که من دارم خیلی از این آدم ها می بینم.. مرد و... زن هایی که هنوز با هم زندگی می کنند، گویی زندگیِ بی فایده و بی نورشان آن ها...
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:16
تو میفهمی… این حرف را فقط به تو میشود گفت! تو میفهمی... من… جوان مردهام… خیلی جوان... میمیری وقتی دلخوشی نداشته باشی!! میمیری وقتی آرزو نداشته باشی!! وقتی یک روز از خواب دیازپام زده ات بلند میشوی و دنیا را تار میبینی... وقتی رویاها چهار خانه می شوند… انگار زندگی را از پشت پنجره میبینی... میمیری...
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:15
فکر می کنم ما دیشب مُرده باشیم مگر آنجا بهشت نبود ؟ مگر هرچه خواستیم ، نشد ؟ حالا هم احساس می کنم فرشته ها تو را بُرده اند که بیارایند و پیش من باز گردانند من ، یا مُرده ام یا ، دیوانه شده ام .. " افشین یداللهی "
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:15
خودم را زیبا کرده ام آراسته همانطور که دوست داشتی خواهی آمد انگار که هیچوقت نرفته بودی غرق بوسه ام خواهی کرد غرق بوسه خواهم شد و من مثل هیچوقتها هیچ اعتراضی نخواهم کرد .. چقدر امروز ... همه چیز ... مثلِ آنوقتها شده که ... هنوز ... هیچ ... اتفاقی ... نیفتاده بود ..
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:15
برای دلدارم گنجشکی نقاشی کردم برایم قفسی کشید برایش زنی نقاشی کردم برایم کنده و زنجیر کشید برایش دریا و افق نقاشی کردم برایم سدّی کشید برایش درختی نقاشی کردم برایم تبری کشید برایش قلبی نقاشی کردم برایم اسکناس دلار کشید برایش ماه را نقاشی کردم برایم جمجمه و دو استخوان ، نشان مرگ کشید هواپیمایی کاغذی نقاشی کردم و بر آن...
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:15
اگر تو نبودی نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم هر جلوه زیبا ناخوداگاه مرا به یاد تو می اندازد و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد سرنگون میسازد ، میخنداند و میگریاند ایکاش لا اقل دستم را میگرفتی تا حرارت عشقم را درک کنی گرچه میدانم هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم و مشکل من این روزها ، همین است .. " نزار قبانی "
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:14
ﻣﻦ ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ... ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ. "راحله ترکمن"
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:14
آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند تا به پرواز در آیند ... شنا کن به تنهایی پرواز کن به تنهایی عشق را دفتری نیست بزرگترین عاشقان دنیا خواندن نمی دانستند .. " نزار قبانی "
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:14
خورشید را می دزدم فقط برای تو میگذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم فردا تو می فهمی فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت ، می دانم آخ ... فردا راستی چرا فردا نمی شود ؟ این شب چقدر طول کشیده چرا آفتاب نمی شود ؟ یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته ؟ "شل سیلور استاین"
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:13
هر بار که بازی میکردیم قلب من بهترین جا بود که خودت را پنهان کنی مبادا که پیدایت کنم آخرین بار درش را قفل زدم تا راه خروجت را ببندم و اینک سالهاست که در کنج دلم غنودهای نه تو ذوق فرار داری و نه من شوق پیدا کردنت بازی دیگر تمام شد محبوب من ... کامبوزیا گویا کتاب: پنجاه و دو ترانه
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:13
نمى دانم چه کار باید کنم ؟ آیا باید از سرنوشتى که تو را در پیش پایم قرار داد قدردانى کنم ؟ همان سرنوشتى که باعث شد در چشمهایت آب شوم همان چشمهایى که مرا در دریائى بی قرار غرق و سیماى تو را بر چهره ام حک کرد آن گونه که همه تورا در چشمهایم پیدا می کنند وحروف نام تو را در قلبم جای داد و عشق تو را در خونم جارى کرد آآآه...
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:13
عزیزم! قلب من رو به تو پرواز می کند! مرا ببخش! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد،چشم بپوشان. اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام، تعجب نکن. خیلی ها هستند که قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کند. عارضات زمان، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعت داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می...
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:13
من گناه زیاد کرده ام به اندازه ی تمام دختر هایی که دیده ام تو هم به خیل گناهان من اضافه شو - روسری آبی .... گره روسری ات را محکم نبند - بگذار رقص موهات- به پایکوبی درآوردم شاید فراموشم شود اینجا جهنم است " علیرضا بهمن زادگان "
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:07
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:06
به ساعت من تو تمام قرارها را نیامده ای، کدام نصف النهار را از قلم انداخته ام ... قرار روزهای بی قراریام ! کجای آسمان ببینمت؟ من از جست و جوی زمین خسته ام ... " کامران رسول زاده
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:06
از فردیت خود دست شستن با چشم دیگری دیدن با گوش دیگری شنیدن دو تن باشی و در واقع یک تن چنان به هم آمیخته و مجذوب که ندانی تویی یا دیگری پی در پی حیران و پی در پی تابنده به هم فشردن خاک ، دریا و آسمان و هر آنچه در آنهاست و خلق موجودی چنان تام و تمام که بی نیاز از جذب عنصری دیگر باشد آماده ایثار در هر لحظه رهایی از شخصیت...
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:06
من سنگی بودم که فکرِ شکستنِ هیچ شیشه یی را در سر نداشت و بطریِ کوکتل مولوتفی که آرزو می کرد شراب را بینِ دو عاشق قسمت کند اُپرای کارمن زیبا بود اگر در هر ثانیه صد نفر در جهان از بی غذایی نمی مُردند و جنگل، جنگل درخت قنداقِ تفنگ نمی شد و هنر برای هنر نیست وقتی کودکان را در اینترنت حراج می کنند و سربازان شرط سرِ جنینِ...
-
موسوی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:05
نه زمینشناسم نه آسمانپرداز گرفتارم گرفتار چشمهای تو یک نگاه به زمین یک نگاه به زمان زندگی من از همین گرفتاری شروع میشود کاش میتوانستم ای کاش خودم را در چشمهای تو حلقآویز کنم "عباس معروفی"
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:05
تو باید باشی ! بگذار بگویند ما دیوانه ایم بگذار بگوئیم که میگویند ما دیوانه ایم از عشق میشود سر سام گرفت محبوبم ... سر سا ا ا ا ا ا ام محبوبم نگذار درگیرِ تنهایی شویم برای نبودن همیشه وقت هست من زندگی را در چشمان تو دیده ام نگذار به اسم عشق ما را به تختِ مرگ ببندند بگذار برای یکبار هم که شده با دل خوش از این دنیا...
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:04
چقدر خاطره دارم شنیدهام آدمها پیش از آنکه بمیرند تمام خاطرههاشان را دوره میکنند و مرگ چقدر باید منتظر بماند تا کار من تمام شود. لیلا کردبچه، از مجموعۀ «صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر»
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:04
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:04
در مـــــن صدایــــــی هست ... که شبیه شلیک گلــــوله ای ، هـــــرشب مغــــزم را خالــــــی میکند ! تــــــو ... " هـــــرشب " روی در و دیــــــوار اتاق ... پخــــش میــــشوی !! "کامران رسول زاده"