-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:03
آدم ها می گذرند آدم ها از چشم هایم می گذرند و سایه ی یکایکشان بر اعماق قلبم می افتد مگر می شود از این همه آدم یکی تو نباشی لابد من نمی شناسمت وگرنه بعضی از این چشم ها این گونه که می درخشند می توانند چشم های تو باشند
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:02
اگر در حال غرقشدن بودی، برای نجات تو میآمدم ، در پتویم میپیچیدمات و چای داغی برایت میریختم . اگر داروغه بودم، دستگیرت می کردم و ترا در سلولی به غل و زنجیر میکشیدم . اگر پرنده بودی ، صدایت را ضبط میکردم تا تمام شب به چهچهی بلند تو گوش کنم . اگر گروهبان بودم تو سربازم میشدی ، و جوان، مطمئنام که مشق نظامی را...
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:02
عشق تو را من اختراع کردم تا در زیر باران بدون چتر نباشم پیام های دروغین از عشق تو برای خودم فرستادم! عشق تو را اختراع کردم چونان کسی که در تاریکی تنها می خواند تا نترسد. " غادة السمان "
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:01
ریاست محترم اداره ثبت اسناد و املاک با توجه به این که حوا، مادر مشاعی من است خواهشمند است در صورت امکان سهم مرا، افراز نمایید مثل این که این پدرها آدم بشو نیستند! " اکبر اکسیر "
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:00
قلعه ات را از خانه ی سفید بردار ، بگذار نزدیک وزیرت ! فیل سیاه را کج کن به سمت راست ، تمام پیاده هایت را بفرست جلو ... حالا ملکه ی زیبای من ! یک قـــــدم که جـــلو بگذاری ، شاه درمانده ای در محاصره ی کامل توست ! کیشم نکن وقتـــــــی ایــــنهمه مات ِ توام !! " کاظم خوشخـــو "
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 16:00
تمام اصلهای حقوق بشر را خواندم و جای یک اصل را خالی یافتم و اصل دیگری را به آن افزودم عزیز من اصل سی و یکم : هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد. "پابلو نرودا"
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:59
به دنبال آن بانکی هستم که به من زندگی تازهای وام دهد تا با تو بزیَم سپس ، اعلان ورشکستگی کنم .. غاده السمان کتاب : معشوق مجازی
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:59
آدمهایی که شما را ترک میکنند غریبه هایی هستند که یک روز با شما آشنا میشوند با افکارِ شما با حرف های شما با دستهای شما با تختِ خواب شما با رویاهای شما با تک تک لحظه های شما یک روز ناگهان حوصله شان سر میرود دلشان را و دستهاشان را و حرفهایشان را و خوابشان را پس میگیریند و غریبه هایی میشوند با خاطراتی که پر میکنند...
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:59
بگو دوستت دارم تا زیبائیم افزون شود که بدون عشق تو زیبا نخواهم بود بگو دوستت دارم تا سر انگشتانم طلا شده، و پیشانیم مهتابی گردد بگو و تردید نکن که بعضی از عشق ها قابل تأخیر نیستند ..
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:54
من می روم تو بمان با عروسک هایت و تمام عمر لباس های مرا به قدّشان اندازه کن! "رضا کاظمی"
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:54
گریه نکن جهان پر شده از نمره های بیست دانش آموزان زرنگتر بمب های بزرگتری خواهندساخت اگر قلب های کوچکتری داشته باشند و هیچ کس نمره مهربانی دست های تو را وقتی به گربه های گرسنه غذا می دهی در کارنامه ات نخواهد نوشت دامن چین دارت را بپوش و بچرخ جهان به ساز تو می رقصد من برای معلمت نامه ای خواهم نوشت و به او خواهم گفت از...
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:52
آشناها میآیند با تو آشنا میشوند دستت را به دوستی میفشارند با تو آشناتر میشوند خودمانی تر آشناها با دوستان تو آشنا میشوند با نزدیکترین دوستانِ تو آشناتر میشوند خودمانی تر نزدیکترین دوستت را به آغوش می فشارند آشناها غریبه میشوند دستِ تو را برایِ بار آخر می فشارند با نزدیکترین دوستِ تو برای همیشه میروند ..
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:52
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:52
تقصیر چشمان تو نیست ابروهایت را به هم گره می زنی ٬ لبخند را از صورتت محو می کنی چروک های صورتت را زیاد می کنی که چه شود؟ ببینم اخم کردنت هم زیباست من که سالهاست به یک نگاه تو میمیرم حالا چشم هایت را ریز می کنی آرام می گویی در جمع اینگونه نگاهت نکنم آبرویم می رود و من می گوییم هوا برای نفس کشیدن است اگر کسی نفس نکشد...
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:51
بانوی من ! رسوایی ِ قشنگ ! با تو خوشبو میشوم ! تو آن شعر باشکوهی که آرزو میکنم امضای من پای تو باشد ! که جز قبای لطافت ! پس کجا برویم ؟ عشق من ! مدال دلدادگی را چگونه به سینه بیاویزیم و چگونه روز والنتین را جشن بگیریم به عصری که با عشق بیگانه است ؟ "نزار قبانی"
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:51
رُستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم خشک و پژمرده و تا رویِ زمین خم بودیم گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم مثلِ هذیانِ دمِ مرگ، از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم دیدنی ها کم نیست، من و تو کم دیدیم بی سبب از پاییز، جایِ میلادِ اقاقی ها را پرسیدیم چیدنی ها کم نیست، من و تو کم چیدیم وقتِ گل دادنِ عشق، رویِ دار قالی بی...
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:49
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:48
کار من این شده لب حوض بنشینم فکر کنم اخم کنم لعنت کنم مثل مار به خودم بپیچم تسبیح سوغات مشهد آقا جان را تند تند بچرخانم آب دهانم را جمع کنم یک تف بزرگ بیندازم کف حیاط بعد سرم را بگذارم به شانه دیوار نبودن تو را مرد و مردانه ، زار بزنم خدا لعنت کند آشناییها را خدا لعنت کند هر چه آشنایی را .. " نیکی فیروزکوهی...
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:48
من دوستت دارم .. خدا ، هر کسی را که مثل من خوب باشد ، دوست دارد . اما هر کسی را که مثل تو بد باشد ، دوست ندارد . اما من تو را با همه بدی ات دوست دارم . چون دلم می سوزد . وقتی می بینم ، هیچکس دوستت ندارد .. " شل سیلور استاین "
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:48
دور خودم چــــــرخیده ام عمری است ؛ آن قدر که خیال برم داشته ! نکند زمین ... از سر ِ سرگردانی من است که میگردد ؟! میترسم عاشق شوم ... میترسم بایستم نفس تازه کنم ، زمین هم دست بزند زیر چانه اش ؛ بیکار شود دنیا ... زل بزند به عاشقـــــــی من !! زمین پــــــر از دریاست ... میترسم از چشم های شور دنیا !! " مهدیه لطیفی...
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:47
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:47
روشن است که خسته ام زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند از چه خسته ام، نمی دانم دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید زیرا خستگی همان است که هست سوزش زخم همان است که هست و آن را با سببش کاری نیست آری خسته ام و به نرمی لبخند می زنم بر خستگی که فقط همین است در تن آرزویی برای خواب در روح تمنایی برای نیندیشیدن .. "فرناندو...
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:45
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:45
طفلی به نام شادی ، دیری ست گم شده است با چشمان روشن براق ، با گیسوی بلند ، به بالای آرزو هر کس از او دارد نشان ، ما را کند خبر این هم نشان ما : یک سو خلیج پارس ، سوی دگر خزر .. " دکتر شفیعی کدکنی "
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:44
به قبر پدرم خندیده باشم اگر دوباره از اشراق و کشف و شهود حرف بزنم وقتی در کنار خیابان کوچکی به راحتی گم ات کردم .. " رضا کاظمی "
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:44
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:43
می ترسم با دستان خودم تو را شعری کنم که قرن ها ورد زبان مردم شهر شوی .. " ناصر رعیت نواز "
-
نامی
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:42
من به آرزوهایم ، دل باختم نه به تو تو اصلا وجود نداری که چشم های آبی هم داشته باشی و یا در زنبیلت آفتاب حمل کنی .. اگر ملکه ای از تو ساختم به خاطر این بود که فکر می کردم تو می توانی مرا به آرزوهایم برسانی ، همین .. { رسول یونان }
-
سازدل
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 10:37
-
رضایی
یکشنبه 8 دیماه سال 1392 18:55
این روزها انگار تمام دخترها شبیه هم شده اند . همه زیبا یند ، اما غمگین ! " ایراندخت - بهنام ناصح "