پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

جوادی

نمی دانم ... ؟!

                       شاید از قانون  ِ  بقای  ِ  انرژی  و این  کوفت و زهر مار هاست ... ،

                       که  عمق  ِ  درد  ِ  پس خورده گی  خیلی  مهم  است ... ،

                       که  تاوان  ِ درد  ِ  عمیق  ِ   پس خورده گی  ِ  من  توسط  ِ   تو  را ...

                       پس زدن  ِ  چند  نفر  توسط  ِ  من  می تواند  برابری  کند ... ،

                      حالا  شما روانشناسها هم  لطفا  نگوئید که  فیزیک  نیست  ...

                      که عقده  است  و فیلان  است  و  بیسار ... ،

                      بگذارید  با  وجدان  ِ  مثلن  راحت  گریه  کنم ...

       

جوادی


هیچ قهرمان ماراتنی به اندازه پدرم 

به دنبال نان ندویده است

جوادی

نه  صفت  ِ  مفعولی ...

                 نه  پسوند  ِ  فیلان و بیسار ... ،

                 فقط  تو  می توانی  حال  ِ  ساده ی  ِ  مرا ...

                حال  ِ  کامل  کنی ...

       

جوادی


زنــــدگــی به مـن آموخـــت؛

هیـــچ کــــــس شبیه حرفهایـــش نـیـسـت!

جوادی


خــواستم چشــم هایت را از پشت بگیرم .....
دیدم طــاقت شنیدن اسم هایی که می گویی را ندارم...

جوادی


دل درد گرفته ام از بس فنجان های قهوه را سر کشیده ام…
.
.
و تــــو ِ لعنتــــــــــــی..

تـــه هیچکدام نبودی...!

جوادی


به سلامتی کسی که کمرمو شکست ولی من هنوز دولا دولا دوسش دارم …

سازدل


گاهی وقتها یک “شب” چند “روز” طول میکشد …

سازدل



/بگذار یادمان نرود/
یکدیگر را در شبی رو به انتهای پاییز....
به هیچ خدایی نسپرده،
رفتیم.

سازدل


تو که دیگر درد نمی‌کشی، پس چرا گریه‌ام تمام نمی‌شود؟

سازدل


میخواهم چیزی بنویسم تسلی دهم کسی را

  آن بالا از من عنوان مطلب میخواهد

  کمی پائینتر اندازه ی قلم ...

  دلتنگی نه عنوان میخواهد ، نه اندازه اش را با هیچ قلمی میتوان نوشت

  بگذریم اصلا نمی نویسم ...

سازدل

غمگینم برای نویسنده عاشق" یک انسان خوب که سرطان داشت و ...



نصف صورتم بی حس است ... خوب است دیگر ..


نمی خواهد داغی اشک هایم را تحمل کند ..

در این خدایی خدا مانده ام...سازدل


چه کسی فکــــــــــر میکرد که پسرک خوش گذرانی روزی سر از مسجد دربیاورد ..


خدایا تو فکر میکردی ؟؟ ..

شادی روحش" صلوات...سازدل

یکــــــــــ زمــــــانی خیلی ها به زندگی و زیبایی من حسادت می کردند ..

خیلی از دختر ها دوست داشتن که زن من شوند ..

خیلی ها دوست داشتند که استیل من را داشته باشند ..

امــــــا اکنون . بگذار برایت بگویم ..

رنگی پریده ..

سری تراشیده .. ابرو هایی ریخته .. سری بزرگ شده ..

اندامی نحیف ..

چه چیز ماند از آن همه زیبایی ...؟


هیچ ..



شهاب

سازدل

گزیده ای از درد نوشته های شهاب که شما"هر چند هم بخوانید نمیفهمید...


روی نیمکت نشسته ام ..

هر کسی رد میشود نگاهی عمیق می کند و میرود ..

کلاهم را در میاورم تا بهتر ببینند ..

شاید دیدن یک آدم سرطانی یک نفرو به خود بیاره ..

در اعماق فکر و خیال ..

قطره ای بر سرم کوبیده میشود ..

یک قطره .. دو قطره ...

سرم را بالا می آورم ..

آری

باران است ..

حالا می شود بدون اینکه کسی بفهمد

اشک ریخت ..



جوادی



دور ا دور نگرانت بودم
دور ا دور عشق ورزیدم

و خود نمیدانستی که
نگاه های گاه و بی گاه و بی تفاوتت
.

جوادی


دریا را از خدا قرض می گیرم
سیگارش را هم
و خدا می نشیند پشت پیانویش
سونات مهتاب می زند
بیا حرف نزنیم

جوادی


مرا بستری کنید

این جواب آزمایش دروغ می گوید

این خنده ها ، از روی خوشحالی نیست

ضربان قلب خوب می زند که می زند

این که دلیل نمی شود

مرا جایی ببرید که برای اثبات حرف هایم

خونی نگیرند

و بدون آزمایش و معاینه

روی دفترچه بیمه ام بنویسند

هر دوازده ساعت

یک بار

شانه ای برای گریستن


رسول ادهمی