پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

سازدل


غریق ِ بحر ِ مودت،

ملامتش مکنید..


جناب ِ سعدی

سازدل


بی شک، امروز و امشب، بهترین روز و شب زندگی ام بود. پیش آمده بود که دوستم بدارندولی پیش نیامده بود که دوست داشته باشم. آن هم با این حجم. با این همه خلوص. آن هم توسط انسان هایی که به واژه ی "ناب" آبرو و معنا داده اند.

   برایم تولد غافلگیرکننده گرفتند. آن هم سه ماه بعد از روز تولدم. آن هم وسط یک پارک کوچک. به پیشنهاد پری و نگین، در حال قدم زدن در پارک روبروی نمایشگاه عکس بودیم تا بقیه ی بچه ها از راه برسند. که ناگهان خانم سبحانی و شیوا را دیدیم. تا خواستم سلام کنم بقیه ی بچه ها هم از پشت درخت ها بیرون آمدند و جشن تولد شروع شد. قلبم برای چند ثانیه، انگار فراموش کرد باید بتپد. فراموش کردم باید نفس بکشم. دست و پاهایم شل شدند. نشستم روی نیمکت. نمی توانستم حرف بزنم. همه دست می زدند و لبخند می زدند ولی من از شدت هیجان و تعجب و خوشحالی نمی توانستم کاری بکنم. عکس گرفتیم. کمی گذشت ولی من هنوز دست و بدنم می لرزید. کادوها رو باز کردم. همه ی انرژی و توانم را جمع می کردم ولی نتیجه ش فقط می شد یک کلمه: "مرسی" !

   دوستانم، تک تک و برای چند ثانیه از من گفتند. و شرمنده ترم کردند. چیزهایی گفتند که من لیاقتش را نداشتم. برای اولین بار حسی را تجربه کردم که راهی برای بیانش نبود. حسی که با گذاشتن دست راستم روی قلبم، کمی به آن پاسخ داده می شد.

   بیش از این حس های ناب امشبم را به ابتذال کلمه نمی کشانم. فقط چند جمله برای انسان هایی که بهترین شب زندگی من را ساختند.

  خانم سبحانی ...؛ خانم سبحانی بزرگوار! خیلی خوش شانسم که شما را می شناسم. که می توانم از شما یاد بگیرم. وقتی از من می گفتید و از این که در دلتان نشسته ام، ذوق عجیبی کردم. خیلی خوشحال کننده ست که این جمله را از زبان کسی بشنوی که زودتر در دلت نشسته ست. سپاسگزار ِبودن و لطف و کادویتان هستم. خوبی تان را سپاس.

   خانوم محبت ...؛ خانوم محبت عزیز! چقدر از شما آموخته ام در همین یک ماه و شش روزی که در محضرتان هستم. همیشه حرفی برای گفتن دارید که به آموخته های من اضافه می کند. ممنونم از بودنتان و مرسی بابت کادوی قشنگ و شعر قشنگ ترتان.

 

متانت ...؛ متانت دلنشین! امروز فهمیدم حس یک ماه و شش روز پیشت را. فهمیدم چه بر تو گذشت آن شبی که سوپرایزت کردیم. دکتر ملکیان در یکی از سخنرانی هایش فرق بین زیبایی و ملاحت را می گفت. اینکه زیبایی در عکس هم پیداست ولی ملاحت را باید از نزدیک و در رفتارها حس کرد و دید. نوع رفتار، نوع نگاه کردن، کلمات انتخابی, نوع حرکات و ... این ها را گفتم که بگویم علاوه بر زیباییت، ملاحت هم داری. بابت مهربانی های امروز و امشبت سپاس. بابت بودنت سپاس. می دانی چقدر کادویت را دوست داشتم؟ نه نمی دانی.

   سارا ...؛ سارای آرام و بامعرفت! آرامش می گیرم هر بار که می بینمت. چقدر بودنت خوب ست. حرف های نزده ات را عاشقم دختر! مرسی که هستی. مرسی بابت کادویت. مرسی بابت کمک های امروزت. مرسی بابت مهربانیت.

   تینا ...؛ تینای خوب! چقدر خوشحال شدم از دیدنت. چقدر خوب بود حضورت امروز و امشب. ممنونم که کمک کردی برای بهتر شدن امشب. ممنونم برای بودنت. ممنونم برای کادویت. سفرت سلامت.

   مینا ...؛ مینا ِ جان! لبخند می آوری روی لب هایم دختر. چقدر خوب ست که فکر کسی، لبخند بیاورد برای اطرافیانش. مرسی بابت امروز و امشب. مراقب حس ها و مهربانی هایت باش. مرسی بابت قرص ها و مسیری که رفتی. مرسی بابت کادویت. مرسی بابت بودنت. و مرسی از کوله ی جادوییت. و آب را گل نکنیم و...

   نگین ...؛ نگین مهربان! آه از دست تو دختر. که زدی به خال با این کادوهایت. دستم را زده ام زیر چانه ام و به عکس های بهراد نگاه می کنم. به دست ها و پاهای کوچکش.  به حالت نشستنش. مرسی بابت سلیقه ای که به خرج دادی. مرسی به خاطر مهربانیت. مرسی بابت عکس هایی که زحمتش همیشه به گردن توست. مرسی بابت بودنت.

محمدی


یادمه یه فیلم دیده بودم ...اسمش یادم نیست .دختر توی فیلم خودش را انداخت روی ریل مترو که کسی را نجات دهد که زیر قطار رفت.از همانجا دلم خواست به این سبک بمیرم.وقت مرگ قسمت قطعی و سرنوشت محتوم همگی ماست (یکی با سکته،یکی در تصادف ،یکی در بیماری ).پس کاش با مرگمان کسی بماند .

محمدی


این صدای باران است
بوی خاک می آید
بیا فرار کنیم
به سوی همدیگر …

محمدی


تلاش برای فراموش کردن در واقع تلاش برای به یاد آوردن است.

کارلوس فوئنتس/پوست انداختن/مترجم:عبدالله کوثری/نشر آگه

سازدل


از تو که حرف می‌زنند
من از هراس طوفان
زل می‌زنم به میز
به زیرسیگاری
به خودکار

.
تا باد مرا نبرد به آسمان.
.
لبخند که می‌زنی
من
ـ عین هالوها ـ
زل می‌زنم به دست‌هام
به ساعت مچی طلایی‌ام
به آستین پیراهن ا‌م
تا فرو نروم در زمین.

دیشب مادرم گفت:
تو از دیروز فرورفته‌ای

در کلمه‌ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه‌ها!‏

کشتکار




بیا همبازی خوب کودکی 
دوباره بچه می شیم یواشکی
اگه حرفی واسه خندیدن نبود 
تا ته دنیا می خندیم الکی......

کشتکار


اولین بار
که بخواهم بگویم دوستت دارم، خیلی سخت است!
تب می کنم، عرق می کنم، می لرزم، جان می دهم
هزار بار،
می میرم و زنده می شوم پیش چشم های تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار
که بخواهم بگویم دوستت دارم، خیلی سخت است!
اما
آخرین بار آن از همیشه سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم
و بعد راهم را بگیرم و بروم
چون تازه فهمیدم
تو هرگز دوستم نداشتی

از: شل سیلور استاین

هوشیار


هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم
من خاک ره به سر چه کنم؟
خاک بر سر م
...

هوشیار


نداشتم که نمی‌شد.

برای داشتن تو نمی‌شود که نخواست
برای خواستن تو نمی‌شود که نجنگید
برای یافتن تو نمی‌شود که نجُست.

چه غصّه‌ها که نیامد
چه قصّه‌ها که نرفت!

تویی که دار و نداری
نمی‌شود که نداشت.

هوشیار


از این دل‌تنگ‌تر؟
از این بی کلمه تر؟
از این بی تو تر؟

زارع


برای کارگر شدن
به هیچ مدرک تحصیلی، گواهینامه یا کارت خدمت سربازی نیاز نداری
به صلاحیت و تجربه ای هم همینطور
شما نباید بترسید، گزینشی وجود ندارد و مهم نیست چه دینی داری
هیچ اهمیتی ندارد به کسی دروغ بگویی
یا کسی را در زندگی ات کشته باشی!
تنها کمی شرافت می خواهد
درست برعکس رییس جمهور شدن!

کشتکار


یک روز به شیدایی
در زلف تو آویزم
یک روز دو چشمم خیس
یک روز دلم چون گیس
آشفته و ریساریس
بردار دگر بردار
بردار به دارم زن


کشتکار


فال مان هرچه باشد،

-باشد!

حال مان را دریاب!

خیال کن حافظ را گشوده ای و میخوانی:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید...

یا

قتلِ این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود...

چه فرق؟

فال نخوانده ی تو؛

-منم!

کشتکار


کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند ترکتان نخواهند کرد، آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت.

 

سازدل



شوخی بدی کرد با من

خدا
با آفرینش تو!

محمدی



من گاهی از شدتِ وضوح ِ خداوند در کودکان
پر از هراس می شوم و
دل‌‌م شروع می کند به تپیدن.
دل‌م آن قدر بلند بلند می تپد
که بهت‌‌زده می دوم
تا از لایِ انگشتانِ کودکان
خداوند را 
برگیرم..


مصطفى مستور
روی ماه خداوند را ببوس

محمدی


کاش کسی می‌آمد
کسی می‌آمد از او می‌پرسیدم
کدام کلمه، چراغِ این کوچه خواهد شد
کدام ترانه، شادمانیِ آدمی
کدام اشاره، شفای من؟

کشتکار


پنجره فولاد حرم امام رضا علیه السلام


اگر عشق


آخرین عبادت ما نیست

پس آمده ایم اینجا

برای کدام درد بی شفا

شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم؟!!!

کشتکار


و روزی  با غم و رنج ِحوادث صبر کن بیدل

جهان آخر چو  اشک از دیده ات

یکبار

.

.

می افتد