پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

زارع


آن روزها، داستانی بود
مادرم نمیدانست غصه های من، از سلامت عقل است یا جنون

چرا نمیتوانم دست در گردن رومن رولان بیندازم که میفهمم!!! ناب میگویی...
آندره ژید که برایش صبحانه درست کنم ، پابرهنه ...
اگر دولت آبادی، بمیرد ...
از نانوایی نان بخریم که حافظ نان میخرید...
در کوچه به مولانا سلام کنم...
 
کسی با من حرف میزند...

زارع


تو  خیال تر  از  این  حرف هائی ...

زارع


مستاصل  شده ام ... ،

                         کارم  کشیده  به  جائی  که ...

                         تو نیستی آن جا ...

       

زارع


نمیدانم...

زیباست؟ رازآلود؟

جز او دیگر کسی حرفهایم را نمیفهمد...

باختم!

هیچکس او نمیشنود ...


زارع


یک جابجایی تک نوکلئوتیدی، آن هم جابجایی یک پیوند دوگانه و رهایی یک هاش، جانی میکُند، انیشتین یا رسوای شهر ...جای خالی یک کربن، همان مسخ است ... هر صدم ثانیه... در یک دهم نانومتر ِ چند سلول...یک انگستروم.

تو که ملیاردها سلولی!!! نباشی، آب از آب تکان نمیخورد! سر در کدام لابراتوار، چند ساعت، روز، سال، قرن... این مساله را بفهمم؟؟

مرا در نیتروژن مایع دفن کنید... یک سلولم را....

زارع


کاش این همه را از تو میشنیدم ..

زارع


کلاس نبود که. چهار ساعت شکنجۀ ممتد بود. روحم داشت زجر می کشید. استاد از رافائل می گفت و من زجر می کشیدم. از دورر می گفت و من زجر می کشیدم. از بوش می گفت و من زجر می کشیدم. انگار کن هر نقاش و معمار و مجسمه ساز شده باشد تازیانه ای که به سر و صورت روحم می خورد. بین دو کلاس خوابیدم. بله. همین من. همین منی که توی تخت صاف ِ آدموار با بدبختی خوابم می برد بین دو کلاس خوابیدم. سرم را گذاشتم روی دستۀ صندلی و چرت زدم. فکرم پیش این ترانه بود که «کاش می خوابیدم، تو را خواب می دیدم.» دلم می خواست توی یک خواب جا بمانم. برنگردم به واقعیتی که داشت سر و صورت روحم را زخم و زیلی می کرد.

استاد داشت از خیال می گفت در نظر شیخ شهاب. از عالم مثال. از اینکه یک صورت خیالی وقتی از آن غافل شوی در جایی به اسم عالم مثال می ماند تا دوباره به آن متوجه شوی.

گذاشتم استاد بین عبارات بی سر و ته و مغلق حکمة الاشراق ِ شیخ شهاب و اشارات و شفای حکیم ابوعلی سینا و... تورق کند، گم شود، تپق بزند، حرف اشتباهی تحویلم بدهد اصلا.

و در عوض ِ گوش دادن به شرّو ورهایش به این فکر کردم که وقتی نیستی، وقتی غایبی، صورت خیالی ات یک جایی توی عالم مثال برایم نگه داشته می شود، تا اینکه به صورت خیالی ات متوجه شوم باز، و بعد، به هنگام توجه، دوباره می آیی و من رؤیتت می کنم و به مقام مشاهده می رسم، به مقام مکاشفه. همان که عین القضاة درباره اش می گوید:

«دریغا کس چه داند که این تمثل چه حال دارد. در تمثل مقامها و حال هاست...»

زارع


کل دنیا را هم کـﮧ
داشته باشـی
باز هم دلت میخواهد
بعضــی وقتها فقط بعضــی وقتها
برای یـک
لحظـﮧ هم که شده
همه ی دنیای یک نفر باشــی...

زارع


دلم آنتن نمی دهد !

به او بگوئید

جهت چشمانش بهم خورده است

زارع


دیگر نمی نویسمَ ت....

هر کس به چشم هام نگاه کند... 

تــــــــــو را خواهد خواند...

رضا کاظمی

زارع


واقعا
وقتی که تو نیستی
آفتاب هم حوصله ندارد راه بیافتد
بیاید بالای کوه.
اما دیوار ها
تا دل ات بخواهد بلندند
سرپا ایستاده اند
کاری به بود و نبود ِ نور ندارند،
سایه ندارند.

باران هم گاهی می بارد
بی ابر،
آدمی تعجب می کند!
اما خیلی زود یادش می رود،
برای چه،چرا،به کدام دلیل
تعجب کرده است.
...
(سید علی صالحی)

زارع


حرفی نمی زنی ، از عشق
از چیزهای معمولی می گویی
از سردی هوا
از باران
از حال بچه ها می پرسی!
از یاران
...
نه صحبت از نسیم
نه صحبت از بهار و گل یاس می کنی
با این همه ؛
احساس میکنم که تو احساس می کنی...!
عمران صلاحی

زارع


ساده بودم که فکر میکردم  

  با دلم هم مسیر خواهی شد

آخرش می کُشد مرا این فکر  

  تو به پای که پیر خواهی شد؟

زارع


حق الناس همیشه پول نیست … 


گاهی دل است ؛ دلی که باید میدادی و ندادی …



زارع


نگران چیزی نباش رفیق

حتا اگر روزی بروی

عشق هایی که در نفس هایت داری

در هوا خاهد ماند

تو داستان عاشقانه ای هستی

که به نویسنده ای الهام خاهی شد

و دنیایی را مبتلا خاهی کرد

زارع


کلاهم را به احترام تو از سر برمی‌دارم و آن را بر قلبم نگه می‌دارم.

زارع


زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد ؛

  ساده ها سطحی نیستند.. .

نادر ابراهیمی 

 

زارع


همیشه همین است:

تا برسی

تمام‌ت کرده

خوره‌ی تنهایی!

زارع


نگران نباش اگر

لب‌های تو را سانسور می‌کنند

شعرهای مرا نقطه‌چین!

زارع


مثل عاشق شدن است؛ عشقی که گاهی با یک نگاه آغاز می‌شود. شروع برخی از کتاب‌ها هم چیزی است در حد آن اولین نگاه‌. گاهی همان جمله‌ی اولِ کتاب کار خودش را می‌کند. تا به خودمان می‌آییم می‌بینیم گرفتارش شده‌ایم و از خواندن گریزی نیست.