نگاهش می کنم .. بدون اینکه بفهمم یک لبخند کمرنگ می اید روی لبم..
نگاهش را ازمن میدزدد و یک لبخند پر رنگ میزند به یکی دیگر..
راضیم.. با اینکه لبخندت مال دیگریستـ ...
کاری که آدم ها می کنند آن ها را قهرمان نمی کند ... ،
آدم ها را ایمان ِ شان به کاری که می کنند قهرمان می کند ...
به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک میگوید
دل،
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی!
حسین منزوی
اگر آنها خدا را از روی زمین برانند، ما در زیر زمین پناهش میدهیم.
برادران کارامازوف/ فیودور داستایفسکی/ صالح حسینی
من به نوشتن نیاز داشتم، مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار، ولی باز هم دوست نداشتم خودم را یک نویسنده بدانم. شاید به خاطر این بود که نویسندههای زیادی دیده بودم. بیشتر از اینکه وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر میکردند. یک مشت پیردختر خالهزنک بیشتر نبودند، نق میزدند و همدیگر را سلّاخی میکردند و پر از تکبّر بودند. آفرینندههای ما اینهایند؟ همیشه همینطور بوده؟ شاید. شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد. بعضیها بهتر از بقیه غُر میزنند.
هالیوود/ چارلز بوکفسکی/ پیمان خاکسار
تنها به خاطر از دست دادن چیزی میترسیم که داریم، چه زندگیمان و چه کشتزارهامان. اما وقتی بفهمیم سرگذشت ما و سرگذشت جهان، هر دو توسط یک دست نوشته شده، هراسمان را از دست میدهیم. کیمیاگر/ پائیلو کوئیلو/ آرش حجازی
گاهی این را که برای دوست داشتن باید تلاش کرد، نمیفهمم. تلاشهای یک طرفه. اینکه دوست داشتن به شکل ناگهانی و غیرقابل کنترلی در یک طرف رشد کند، بزرگ شود و دیگری اصلاً بیخبر باشد یا بیتفاوت. رنجی که باعث خودخوری یکطرف و کوچک شدن بیدلیل طرف مقابل میشود. آن گوشهی دنج سمت چپ/ مهدی
مادرم عادت داشت که بگوید کریستوفر اسم قشنگی است، چون داستانی درباره مهربانی و کمک است. اما من دوست ندارم که اسمم به معنای داستانی درباره کمک و مهربانی باشد. دوست دارم اسمم به معنی خودم باشد. ماجرای عجیب سگی در شب/ مارک هادون/ شیلا ساسانی نی
در دنیا دو جور آدم وجود داره: آدمای خوب و آدمای بد. آدمای خوب شبا خیلی خوب میخوابن؛ اما آدمای بد… میدونین، اونا میدونن که از ساعات شب استفادههای بهتری هم میشه کرد. مرگ در میزند/ وودی آلن/ حسین یعقوبی
به خودم قول دادم فردا بعد از انجام شدن کارم برم سینما و بعد یه کم انقلاب گردی
و در نهایت یه کافه نشینی تنهایی
شاید به خاطر اون کتاب فروشیه تا هفت تیر هم رفتم