پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

سازدل


بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است

بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است

من و تو اهل بهشتیم اگرچه می‌گویند

جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است...



بی نهایت دوستون دارمامروز حرکت کردم"سال تحویل امام رضام"از من خداحافظ...

سال نوتان هم مثل همیشه سبز و پراز عشق

نامی


آری رفیق .... ما به همین وسعت غریبیم

برای همیست تمام آدم های درون بیلبوردهای شهر

بی رحمانه می خندند
دنیا همینست مرد

فحش های نجویده ای زیر برج میلاد ...

پیک های مشروبی که سرت را گرم ِ بی کسی هایت کند

و مردمی که شبیه گلبول هایت از سر ِ وظیفه می روند و می آیند

آنوقت تو می خواهی جهان را با چتری نجات دهی که برای سنگینی های دلت هم جا ندارد...

جاقو را کنار بگذار ... این رگ های گردن شکسته گناهی ندارند

من و تو تنها اشتباه به دنیا آمده ایم .........

جهان جای دیگری بود .... اینجا جز رفت و آمد چیزی نصیب پاهایمان نمی شود ...

حالا تو هی خودت را به زندگی بزن ........

ما به همین وسعت غریبیم .... بی آنکه

در رمان های کسی نقش اول تنهایی را داشته باشیم ...

خونت را کثیف نکن ... این دنیا کثیف تر از سقوط ماست .....

نامی


بعضی آدمهــــــا یهـو میــان ... یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن ... یهـو میشن همــــــه ی دلخـوشیت .... یهـو میشن دلیـل خنــــــده هات... یهـو میشن دلیل نفس کشیــــدنت ...

بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــرن .... یهـو گنـــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات ... یهـو میشن دلیل همــــــــه ی غصــه هات و همـــــــه ی اشکات . . یهـو میشن سبب بالا نیـــومدن نفسـت.

نامی


مــن کـه میدانـم ... بـه کودکی هم اگر برگردم ... تو همــان شیشـه‌ی شیر گمشده‌ام میشوی ..

نامی


تلخ تر از خود جدایی‌ها
آنجایی است که بعدها آن دو نفر
هی باید وانمود کنند که چیزی بینشان نبوده
که هیچ اتفاقی نیفتاده
که از همدیگر هیچ خاطره‌ای ندارند
هی باید وانمود کنند
وانمود کـــــــــــــــنند.....!

نامی


تنگی نفست را
نینداز گردن آلودگی
دلت را ببین

کجا گیــر کرده

نامی


من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد

بیا لی لی بازی کنیم
که با هر بار رفتنی
دوباره برگردیم...........!

نامی


از آنروز که رفته ایی
کارت شارژها را سیگار میخرم و با خیابان حرف میزنم
همینطور پیش برود
گوشی را هم باید بفروشم و کفش بخرم?

نامی


مرا به تختم ببندید ...
و سیگاری برایم روشن کنید ...
و تنهایم بگذارید ...
هرچقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید ...
من دارم " او " را ترک میکنم !

نامی

آدم است دیگر ... گاهی دلش تنگ می شود ... حتی برای اینکه نیمه شب یواشکی ... شماره ات را بگیرد و بشنود ... مشترک مورد نظر شما ... در حال مکالمه با مشترک مورد نظر خودش است

هوشیار


صبح جمعه است، دارد می‌شود ظهر جمعه، بیدار شده‌ام به خاطرش... می‌دانید به خاطرش یعنی چه؟ به "خاطر"ش... هیچ کاری نکرده‌ام، همه هنوز خوابند، همیشه من اولی بیدار می‌شوم، اجاق را روشن می‌کنم، کتری می‌گذارم، تا آب جوش بیاید بدوبدو مسواک می‌زنم، هول‌هولی با حوله صووووووورتی‌ام صورتم را خشک می‌کنم، صورتم بوی صابون بچه جانسون می‌دهد، می‌روم چای درست می‌کنم، موهای کوتاهم را با گیره‌ای، کش‌مویی، خودکاری، چیزی می‌زنم بالا، در یخچال را باز می‌کنم، از سرماش می‌گویم: وووووووی! قرمزترین گوجه‌ها را از کشو برمی‌دارم، با تخم‌مرغ‌ها حرف می‌زنم، توی دستم می‌گیرم تا گرم بشوند، بعد توی نور نارنجی چراغ هود املت درست می‌کنم، چای درست می‌کنم، نان گرم می‌کنم، مامان را بیدار می‌کنم، چراغ‌ها را روشن می‌کنم، تلویزیون را روشن می‌کنم، می‌خندم، جمعه‌بازی می‌کنم... امروز املتی و حتی نیمرویی در کار نیست، چای درست نکرده‌ام، کتری سرد روی اجاق خاموش بی‌کار است، حتی قرص صبحم را نخورده‌ام، بگو حتی یک چکه آب... فقط به "خاطر"ش نشسته‌ام...

 

هوشیار

پشت این عکس

نمی تواند دیوار باشد

من پشت این عکس

با تو قدم زده ام.


کامران رسول زاده

هوشیار


زیر عنوان کتاب نوشته شده بود: زنده نگه داشتن عشق و دوستی در روابط متعهد و پایدار. من داشتم لغت به لغت روی کتاب کار میکردم. تا آن موقع بحث زنده نگه داشتن را خوانده بودم و تازه داشتم وارد بحث عشق میشدم. از این نگران بودم که وقتی به بحث روابط متعهد و پایدار برسم راههای زنده نگه داشتن را فراموش کرده باشم.


هیچ کس مثل تو مال اینجا نیست/ میراندا جولای/مترجم: فرزانه سالمی/نشر چشمه

هوشیار


فرق  ِ متفکر و متعصّب  این  است که  اولی  پُر است از سوال های بی جواب ... ،

              دومّی  پُر است  از جواب های  بی سوال ...

        

هوشیار

تو  فقط  یک کار ِ  انجام نشده  داری ... ،

                               من  به  اندازه ی  ِ  تمام  ِ  عمر ... ،

                               تو فقط باید بیائی ...

                               تا  من  بعد  از  آن  زنده گی  کنم ...

     

جوادی


این انرژی، همت و تلاش ِ بی وقفه ای که پدرم واس تغییر دادن ِ

من به خرج میده رو مایکل اسکافیلد واسه فرار کردن از زندان نداشت

:: مثال غیر از این به ذهنم نرسید متسفانه :|

محمدی


باید به اینایی که تا می بینن ناخوشی ، عصبی هستی یا هرچی،بدون ِ حتی

یه لحظه تجربه کردن ِ حال ـت ، میانُ میگن :

دنیا دو روزه مثلن ، این نیز بگذرد ، یا یه جوری غیر مستقیم میگن

مارو ببین اینطوری نیستیم،یا بازم غیر مستقیم میگن " این کار ِ تو با خودت

میکنی آخه؟! " و مُشتی چیز شعر ِ دیگه ، گُف :

[ببین ،نیگا منو !! تو هنوز توو شرایط قرار نگرفتی ،  وختی توو

شرایط قرار بگیری ، " گند میزنی به خودت " ، شعار نده واس من ]

:: نمیشه این عیدتون زودتر بیاد ، بره ؟!

محمدی


همیشه همه چی

خیلی آروم

بی صدا

یهویی

و توو اوج آرامش

بــهـم میریزه

محمدی


این که یه نفر به نظر سنگدل میاد نباید توجیحی باشه برای رفتارای ما

دلیل نمیشه که فک کنیم دلش نمیشکنه !!

اتفاقا بیشتر از حد ظرفیت یک انسان دلش شکسته .

محمدی


اگه فقط نصفِ انقدی که فک میکنیم خاص ـیم ، خاص بودیم

انقدر زندگیمون گرفتار  ِ انواع ِ  روزمرگیُ شکستُ بی انگیزه بودنُ

تنهایی و بی حوصلگیُ چه و چه و چه نبود قطن

:: ترجیح میدم یه معمولی خاص باشم تا یه خاص معمولی !