من اگه خدا بودم یه بار دیگه تموم بنده هام رو میشمردم ببینم که یه وقت یکیشون تنها نمونده باشه ،
و هوای دو نفره ها رو اونقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم !
تقدیم به دوست با ایمان و صبورم" سازدل
یادته هفته قبل گفتی
اوضاع خیلی خرابه ... احساس میکنم دارن یکی یکی کارتای آفرین،صدآفرین بچگیمو ازم پس
میگیرن ...
همیشه تو ما را تسلی میدادی در حالی که درد خودت بیشتر از همه ما بود و ما هیچ وقت نفهمیدیم" نخواستی که بفهمیم" اما امروز"امروز همه ما از این غم فقدان مطلع شدیم...
دوست مهربانم ما دستمان به بعضی ها نمیرسد . نمیتوانیم چنگ بزنیم بهشان . نمیتوانیم بِکِشیمشان به بند . باید نقاشیشان کنیم . روی کاغذ . پارچه . بوم . باید بهتر و زیباتر از خودشان نقاشی شان کنیم . بی نفرت . بی غرض . بی بغض . بعد جان که بالا آمد . درد که خوب رسید ؛ بوم را را پرت کنیم وسط حیاط . با چوب و قاب و خاطرات . همه را آتش بزنیم . همه ی خود را . و همه ی متعلقات را . آتش در برابر ِ آتش . خاکستر در برابر خاکستر . درد در برابر درد .
نیما یوشیج در تولد یک سالگی پسرش نوشت:
پسرم یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی
زین پس همه چیز جهان تکراریست
جز محبت و مهربانی...
دوست عزیزم سازدل"نمیدانم چرا جواب ما را نمیدهی اما این را میدانم که تو وقتی به شدت ناراحتی" ساکت میشوی وقت ِ آن است که بارهایت را زمین بگذاری
و خدا قولنج ات را بشکند...
این روزها حالم خیلی خوب است" خیلی خوب" نیاز به تنهایی شدیدی دارم
زمان تشییع مثل همیشه برعکس خلق خدا آرامش عجیبی داشتم
چرا که ایمان داشتم به ارامش زهرا
چرا که ایمان داشتم به حال خوش زهرا
خاک بر سرمن که نه شورش را داشتم و نه شعورش را
پیکرش را ندیدم اما تابوتش را از نزدیک لمس کردم" سرد بود و خنک مثل یخ کردنهای تابستانه اش و خنده های بی شرمانه من!
خانه اش را دیدم کامل" تا ته" اندازه اش میشد" همیشه نگران این بود که خانه اش برایش تنگ باشد
پیرمرد پیر تلقین را می خواند که یادم به حرفهایش افتاد" میگفت" سازی من تا امام هشتم بیشتر بلد نیستم" بقیه اش را قاطی میکنم کاش تقلبی چیزی باشد...
گوشهایم کر شده بودند, عینک افتابی پهن و عجیبی روی چشمهایم گذاشته بودم تا کسی آب شدن احساساتم را نبیند...
تمام شد او سفر کرد از روی زمین به زیر زمین
مانده ام که تماشای فیلم این هفته ی سینما سعدی را با که بروم؟
مانده ام که حجم خالی صندلی شماره 24 ردیف 7 سینما را چه کسی پر میکند؟
مانده ام در پیاده روی های عصرانه ی پاییزی ارم
مانده ام در خوردن بستنی قیفی و عاشقانه های حافظ و قهقهه های مست و کودکانه
مانده ام! آویزان مانده ام در نبودن او و ایمان خودم...
جمعه شب ساعت 3 بامداد" دومین شب از تولد یک نفس
یک مرگ باشکوه مثل تو
در یک روز باشکوه مثل تو
در یک جای باشکوه مثل تو
به یک شکل باشکوه مثل تو
چند قیمت است؟!
زندگی ام را می دهم
می خَرَم..
نوزادی در آن دنیا مرد
که
در این دنیا به خاکش سپردند
دوست عزیز و زیبایم" زهرا یونسپور- تولدت در آن دنیا مبارک
بیمناک مباش
عزیزم
میگویند آنجا خدایی هست که در اینجا نبود!
تنها دوستی
که هر روز و هر شب با من بود و هست
دوست داشتن توست!
وحدتی بودی برای جسم و روحم..
حالا که نیستی..
آرامبخش ها آرام آرام مرا بخش بخش می کنند..
فردا ساعت9 صبح تشییع پیکر پاکش"خدایش بیامرزد..
خدایا بزرگ بودنت را نمی خواهم از زبان موذن بشنوم..
بیا و خودت با زبان بی زبانی در این شبهای تنهایی در گوشم زمزمه کن که بزرگی..
بگو که"
اذان
از «آن» می گوید
که بزرگ..
نه!
بزرگ تر است
از «این» و «آن»
اذان
از «آن» می گوید
که نه زن
نه مرد
نه نامرد است
اما نامردی دیده
از «این» و «آن»
اذان
از «آن» می گوید
که نه «این» است
و نه «آن» ..
سیب ِ کال ِ عاشقی!
وقتی رسیدی
پا روی غرورم می گذارم
دست درازی می کنم
می چینمت
مزمزه ات می کنم
مسموم می شوم
می میرم
و آن دنیا
به جرم ارثی ام
معترف می شوم!
مادرم - حوا - می گفت:
« میوه ممنوعه
یک وعده غذای ماست!»
ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﺪﺍ ﺍﺯﻡ ﺑﭙﺮﺳﻪ ﻣﺜﻼ ﭼﺮﺍ ﻓﻼﻥ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ : ﺣﺘﻤﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺗﻮﺵ ﺑﻮﺩﻩ؛
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻭﺍﮐﻨﺸﺶ ﭼﯿﻪ؟
:))))))))
امشب می میرم
Bu akşam ölürüm beni kimse tutamaz
کسی نمی تواند مرا بگیرد ( کسی نمی تواند مانع شود )
Sen beni tutamazsın yıldızlar tutamaz
تو نمی توانی مرا بگیری ، ستاره ها نمی توانند مرا بگیرند
Bir uçurum gibi düşerim gözlerinden
همچون پرتگاه از چشمانت می افتم
Gözlerin beni tutamaz
چشمانت نمی توانند مرا بگیرند
Osman Demren
در تصویر مسافری در حال انتظار فوت شده و روحانیِ بودایی برایش دعا میکند!
دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست!
یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست!
کنون که آخر پیری نمانده دندانی
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم
دلم شکسته هوای انار کرده دلم .
جهنمی
بدتر از آن
نیست
که مدام
به یادآوری
بوسهای را
که
اتفاق نیفتاده است.
عاشقانههای شاعر گمنام/ ریچارد براتیگان/علیرضا بهنام
گاهی ، حذف کردن برخی آدمها از زندگیتان، جا را برای آمدن آدم های بهتر باز می کند ! | مرد تکثیر شده: ژوزه ساراماگو |
و کسی گفت"آدم های بی امن , با هم امن نمیشوند . ادم های مریض , با هم خوب نمیشوند . آدم های ناراضی , با هم قانع نمیشوند . آدم های غمگین , با هم خوش نمیشوند . آدم های خالی , با هم پُر نمیشوند . آدم های ریز , با هم بزرگ نمیشوند . آدم های تنها , با هم جمع نمیشوند . آدم های بی دوست , با هم دو تا نمیشوند . انگار کن دنیا شهر بازی ای است که اسباب بازی هایش را به ما نمیدهد . اگر هم بدهد آن قراضه هایی که تق و توق میکنند و لق میزنند نصیب ما میشود , پاهایمان رویشان درد میگیرد , هر لحظه امکان سقوط از ارتفاع داریم , بین و زمین و زمان جایی دور از جیغ و شادی های بقیه , از هم دوریم . انگار کن من روی یک تمساح ِ کور / تو روی یک اسب ِ چلاغ ؛ دست های مریضمان هم به هم نمیرسد !.
دیشب کسی به من گفت:میخواستی بهترین دبیر ادبیات ِ منطقه بشی...
گفتم"اره اما چند سال بعد کاملا فراموشش کردم.
گفت: اما دبیر ادبیات شدن رویات بود ؟
گفت" آدم رویاهاش رو فراموش نمیکنه.از هر راهی که بلده میره دنبالشون
رویای این روزات چیه ؟
گفتم" نویسنده بشم
گفت" قدمی هم برای رسیدن به رویات برداشتی ؟
گفتم"اره لباسی رو که قراره روز مراسم اهدای جایزه به اولین رمانم بپوشم ، توی ذهنم طراحی کردم...
گفت" تو هنوز هم دیوونه ای دختر ...
گفتم: "اگر کتاب بودی دوست داشتی چه کتابی باشی؟"
گفت: "دوست داشتم یه نمایشنامه باشم که توش تاریکی و دود ِ سیگار و معشوقه و قتل باشه؛ ولی میز محاکمه نباشه."
+ دارم آدم های دنیام را ذخیره می کنم. همییشه احتمال قحطی هست.
زمانی که مردان عاشق خودم را از دست دادم، احساس کردم که زخمی شدهام ولی امروز معتقدم که هیچکس کسی را از دست نمیدهد زیرا در واقع هیچکس، کسی را در اختیار ندارد.
این تجربه واقعی آزادی است. دارا بودن مهمترین احساس دنیا، بدون در اختیار داشتن آن!
یازده دقیقه/ پائولو کوئلیو