پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

سازدل

من،عادت دارم به یواشکی گریه کردن،به یواشکی خواستن،به یواشکی نرسیدن و به یواشکی خورد شدن

امان از گریه های یواشکی...

اشکها اجازه کاسبی به من نمیدهند...

درقبال این همه چیز که به من دادی،یادت می آید که چه چیز  را از من گرفتی؟

ارزشش را داشت؟

من همان موقع هم در قبالش هیچ چیز نمیخواستم،التماست کردم،خودم را متلاشی کردم...فایده ای نداشت،به زور از من گرفتی،دزدکی،یواشکی....

گفتم،خدایی، قدرت داری،شاید بهتر می فهمی...

حالا بعد از سالها، به من نیگاه میکنی و خودت هم برای من گریه ات گرفته...

آقای خداخان،متکبر،جبار،رحمان،

من،ر.س27ساله، بعید میدانم که بنده تو باشم،چرا که خالق بنده اش را خوب می‌شناسد...همه این چیزهایی را که دادی ارزانی خودت...

دیگر هیچ چیز از تو نمیخوهم...!

اگر میتوانی بیمارم کن،که فراموش کنم همچین خدایی داشتم...


سازدل



It is not just war, quake and smoking that people can die from. Someday, they will equally die from smiles which they failed to make and tears which they failed to shed.


.. انسان فقط از جنگ، زلزله و سیگار نمی‌میرد، انسان روزی، از لبخند‌هایی که نمی‌زند، و اشک‌هایی که نمی‌ریزد، خواهد مرد ..

سازدل


لحظه های زیادی در زندگی آدمها وجود دارد که میتواند غم درونی آدم ها را آشکار کند
اینکه غم چه اندازه از وجود آدم ها را فرا گرفته است را میتوان از خیلی جاها فهمید
زمانی که آدم ها در میان انبوهی از شلوغی به یک نقطه ی نامتناهی خیره شده اند
تقطه ای که با هیچ پرگار و گونیایی قابل محاسبه نیست ،

در زندگی آدمی لحظاتی وجود دارد که میتواند
بایگانی غم های همه ی این سال هایی که گذشته
و در پشت توده های چند فرسخی خنده های فرمالیته پنهان شده است را لو دهد
و به آنی دست آدم را رو کند ،

اما میدانی ؟
من فکر میکنم بهترین فرصت برای دیدن غم های پنهان شده در پشت نقاب بدل هر آدمی ،
وقتی است که میخندد ..
وقتی که آدم ها میخندند به آن ها برچسب خوشحال بودن نزنید ،
خندیدن با خوشحال بودن فرق شان چندین سال نوری است ،
قدیم ها رفیقی داشتیم که همیشه میگفت آنکه همیشه ناراحت است یک غم دارد
و آنکه همیشه میخندد هزار غم .. خندیدن آدم ها را خوب نگاه کنید ، خوب ...


سازدل

جرأت کنید راست و حقیقی باشید ،
جرأت کنید زشت باشید ،
اگر موسیقى بد را دوست دارید ، رک و راست بگویید ،
خود را همان که هستید نشان بدهید ،
این بزک تهوع انگیز دوروئی و دو پهلویی را
از چهره روح خود بزدایید ، با آب فراوان بشوئید !

{ رومن رولان }




سازدل


ماگند زدیم!... با دیدن آن فیلم ها و خواندن آن کتاب ها و شعرها...

ما گند زدیم با شنیدن ستار و فرهاد و داریوش و گوگوش و ابی و فروغی...

با زندگی کردن با رویای سیندرلا و زیبای خفته... با مصدق و شاملو خواندن و پدرخوانده و دزیره و بربادرفته دیدن...

ما هر کاری که کردیم غلط کردیم!...

ده دوازده سالگی سن شعر خواندن نیست.

ده دوازده سالگی سن شنیدن آلبوم "سلام خداحافظ" از حسین پناهی نیست،

اصلا هیچ سنی سنِ شعر خواندن نیست!...

ما گند زدیم که تنها ماندیم!... ما به خودمان گند زدیم:

ما از یک طرف بی آنکه هنوز هیچ مردی را در عالم دیده باشیم

فاز شکست و شعر و تنهایی و اشک و عشق و خودکشی برداشتیم

ما دو جانبه غلط کردیم با هر چه که دیدیم، هرچه که شنیدیم و خواندیم...

باید دست آخر همه به هم می رسیدند؛ و نباید هیچ چیز بیشتر از "داستان های من و بابام" و نهایتا "هری پاتر" می خواندیم...

ما پیش از عاشق شدن شکست خوردیم! هیچ سنی سن شعر خواندن نیست.



سازدل



آدم چه کند با هیجانش وسط درس . . .


ناگاه که یاد تو و چشمان تو افتاد . . .


.:: محسن رضوی ::.

سازدل



هر آدمی را به خلوتت راه نده ، در عکس های دستجمعی شان غایب باش ..

نقدشان نکن و بگذار در جهل مرکب بپوسند .. داستان هایت را بازگو نکن ...
آدم ها می آیند و با تو چای می خورند و یابو برشان می دارد که تو را شناخته اند ،
که تمامت کرده اند ...
بیشتر سکوت کن و خیلی خیلی کمتر حرف بزن ..
صبح های زود را از دست نده .. ورزش کن .. ساز بزن .. نترس .. نترس .. نترس ..
از این دیوانه خانه برو ...


سازدل

خدایا شکرت...


از همان اولش هم سعی کردم با خودم روراست باشم. با خودم گفتم خب واقعیت این است که نمی‌شود انتظار داشت خیلی زود به روالِ عادیِ زندگی برگردی! این پروسه‌ی عادی شدنِ همه چیز یا حتا بعضی چیزها می‌تواند از یک سال تا یک عمر به طول بینجامد! بنابراین خودم را به دست زمان سپردم. حالا با خودم و احساسم مقابله نمی‌کنم. رها کرده‌ام خودم را در مسیری که مثلِ رود جاری‌ست. سنگلاخ دارد، پستی و بلندی دارد، اما جریان هم دارد. احساسِ رهاشدگی‌ِ عجیبی دارم که تا حدی با خفقان درونی‌ام و هجوم غصه‌ها به قلبم همخوانی ندارد. اما هست؛ رها شده‌ام در مسیر رود و همین‌طور دارم می‌روم. و راستش را بخواهید زیاد اشک می‌ریزم. اصلن خودم تبدیل شده‌ام به رودخانه. ساعت‌هایِ متمادی اشک می‌ریزم و راز و نیاز می‌کنم. همین‌هاست که آرامم می‌کند. راستی! چه خوب است که خداوند اشک‌ها را آفریده است! اگر اشک‌ها نبودند شاید تا به حال از غصه دق کرده بودم. سبک می‌شوم بعدِ گریه و نیمه‌شب‌ها در آرامش خوابم می‌برد. روزی هزار بار می‌گویم خدایا شکرت! و همین آرام‌ترم می‌کند. نه این‌که اراده کنم و بگویم. نه... ذکر ناخودآگاهم شده است. همین‌طور بی‌اراده در هر موقعیتی بر زبانم جاری می‌شود. به سجده می‌روم و می‌گویم خدایا شکرت! صورتم غرق اشک است و می‌گویم خدایا شکرت! چشم‌هایم را باز می‌کنم و می‌گویم خدایا شکرت! چشم‌هایم را می‌بندم و می‌گویم خدایا شکرت! قلبم از سمتِ آن حفره‌ی خالی تیر می‌کشد و می‌گویم خدایا شکرت! و هر بار آن‌قدر تکرارش می‌کنم که نفس در سینه‌ام نمی‌ماند. ناخودآگاه است. دست خودم نیست. اما مرتب به زبانم می‌آید: "خدایا شکرت! بابتِ هرچه می‌دهی و نمی‌دهی. بابتِ هرچه می‌دهی و دوباره می‌گیری. خدایا شکرت! بابتِ هر آن‌چه هست و نیست. بابتِ هیچی و همه چیز!" خلاصه این‌که، خواستم بگویم این روزهایم این‌گونه می‌گذرند... دقیقن همین‌گونه...



]پسران او[ گفتند: "به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می‌کنی تا بیمار شوی یا هلاک گردی."

گفت: "من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا می‌برم، و از ]عنایت[ خدا چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید."

پس چون مژده‌رسان آمد، آن ]پیراهن[ را بر چهره‌ی او انداخت، پس بینا گردید. گفت: "آیا به شما نگفتم که بی شک من از ]عنایت[ خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید؟"

 

قرآن کریم؛ سوره‌ی یوسف/ آیات 85، 86، 96 و 97

سازدل



عرض تسلیت درگذشت هنرمند جوان و محبوب ایرانی " مرتضی پاشایی "

تنها صداست که می ماند ..
و گاهی شفا به رفتن است
آغاز آرامشت مبارک مرتضی !

سازدل



http://www.axgig.com/images/28906361193569840785.jpg



دلِ چون شکسته سازم ، ز گذشته های شیرین

چه ترانه های محزون که به یادگار دارد ...

سازدل


گفتم :

خسته ام...

گفتی :

لیس للانسان الا ما سعی . . .

باران بارید...



بعد از تو من انگار یکبار دیگر متولد شده ام...تولدت مبارک

سازدل


سیر نمی‌شوم ز تو

نیست جز این گناهِ من...

مولانا

سازدل


صبر پرید از دلم
عقل گریخت از سرم
 
تا به کجا کشد مرا
مستی بی امان تو...
 
مولانا
 

سازدل


http://axgig.com/images/48365437266521576119.jpg


فامیلِ دور یه جمله‌ی خیلی حکیمانه‌ای داره که می‌گه:

"ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺸﮑﻮﮐﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﻢ ﺧﻮﺵ ﻣﻲﮔﺬﺭﻩ. ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺩﺍﺭﻡ می‌میرم."

محبوبم"ممنون از اینکه امروز هم مهربان بودی...


چقدر حالم خوب است...

سازدل

http://axgig.com/images/45245743494317155314.jpg


محبوبم"پیشاپیش ببخشید اگر این شعر عاشقانه نیست...

عزیزمن؛از هیچ...برایت کدامش را بگویم؟

آدم که یکهو نمیشکند برود پی کارش. اول نرم می شود، نه" ببخشید اول خر می شود، بعد نرم می شود، بعد هی توی خودش می ریزد، بعد هی صدای تق تقش را می شنود و نشنیده می گیرد؛ خر شده است دیگر، بعد رسما می شکند. به این مرحله ی رسمی و علنی که می رسد، من باشم تازه فیلمم یاد هندوستان می کند، می زنم زیر همه چیز. شکستنم را انکار میکنم، به آدم ها دروغ می گویم، دروغکی می خندم، برایشان جملات پر امید می فرستم، به روشنی وعده اشان می دهم، حرف های خوب می زنم و بعدش خودم می زنم زیر گریه که دنیا اینقدر به من تنگ می گیرد که نمی گذارد نفسم در بیاید که چرا نباید این چیزها راست باشد و چرا حال خرابم را هیچ چیز خوبی خوب نمی کند از دکترم و قرص خوابش آنقدر تعریف کرده ام که همه فکر میکنند فرشته بوده این دکتر. همه فکر می کنند حال من خوب شده آدم دردش به دل خودش باشد امن  تر است!

و تواز من قول گرفتی که بروم پیش دکتر! گفتی نگرانم... گفتم باشد. توی راه برگشتم داشتم به این فکر می کردم که کدام  قرص و نسخه می خواهد از پس این همه سال خرابی برآید. از پس این همه گذشته که نه پایش را از زندگیم بیرون می کشد و نه می آید درست می نشیند که سنگهامان را با هم وابکنیم

من آدم نجنگیدن نیستم، من تنبل لاابالی نیستم، من برای زندگیم ارزش قائلم. فقط کمی به خواب احتیاج داشتم، کمی استراحت، کمی دغدغه نداشتن که دوباره پا شوم و زندگیم را به دست بگیرم و برای خواسته هایم بجنگم.



و امروز"من جولیِت هستم بیست و چهارساله یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه سوزن میدادو تهوع و  قهوه سیاه تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت و رفت ..
من جولیت هستم ایستاده در مهتابی

با حسی از تعلیق ..


ضَجّه می زدم که بازگرد ندا در می دادم که بازگرد لب هایم را می گزیدم
خونشان را در می آوردم و او بازنگشت ..

و امروز"من جولیت هستم
هزار ساله

خدایمان را شکر؛
هنوز زنده ام ...


سازدل



http://axgig.com/images/47607456943375220677.jpg


خیلی وقت می شود که ندارمت. بگذار یکهو بروم سر اصل مطلب. بگذار یکهو بگویم چقدر این شهر غم انگیز است بی تو.  خیلی وقت است که همه چیز مرا به گریه می آورد. نگاهم را غمگین می کند. آه عزیزم!  بعد از تو دیگر صدای گرفته ام پای تلفن برای هیچ کس معنایی جز سرماخوردگی نداشت. بعد از تو دیگر هیچ کس به  نخ های ستارم گیرنداد. آنقدرگیر نداد تا نخ ها مرا دود کردند و بردند. بردند به کافه ها. بردند به خیابان ها. بردند به پرسه های کسالت بار تنهایی حافظیه تا ستارخان. دیگر هیچ کس بعد از تو با من ننشست و فلسفه نبافت. وقتی تو نبودی دیگر هیچ چیز نبود. بعد از تو حرف هایم را در خودم ریختم. آنقدر که از گلویم بیرون زد . آنقدر که جسمم را خورد و مرا به رعشه انداخت. بعد از تو دیگر نتوانستم بگذارم کسی دوستم داشته باشد . نتوانستم هیچ کجا مثل آدم بنشینم. بعد از تو احساساتم آنقدر در من ماندند که بوی لجن گرفتند و من تنها توانستم با تمام قدرت یک دختر22 ساله ظاهرم را حفظ کرده باشم. بعد از تو فقط سرگیجه بود و من بودم و بالا آوردن های نیمه شب و تنهایی و صدای سیفون. آه. عزیزم! بعد از تو .....

دلم

تنها بود
تو از این‌جا شروع شدی


30 دی1391"اخرین امتحان کارشناسی"